چهارشنبه بیست و دوم آذرماه 1396 دفتر اصفهان انجمن ایرانی مطالعات فرهنگی و ارتباطات، با همکاری گروه علوم اجتماعی و انجمن علمی جامعه شناسی دانشگاه اصفهان، میزبان دکتر محمدجواد غلامرضا کاشی با موضوع “بررسی گفتمانی تحولات اجتماعی و سیاسی معاصر” بود. این استاد دانشگاه علامه طباطبایی به طور تخصصی و مفصل، در دو نوبت صبح و بعدازظهر، به ارائه ی درسگفتار پیرامون مباحث گفتمانی موضوع موردبحث پرداختند. ایشان در ابتدا بر اهمیت زبان در نگرش گفتمانی پرداخت. زبان از این نظر دارای جایگاه ویژهای است که شاکلهی حیات اجتماعی را تشکیل میدهد. درواقع از خلال زبان است که اراده میکنیم، میخوانیم، تحقیر و تقدیس میکنیم. از طریق زبان “من” و “غیر” [دیگری] ساخته می شود؛ بنابراین زبان از این حیث تمامیتی اجتماعی است و فقط نشانه نیست، بلکه نیرو و قدرت است؛ در جامعه ی خودش ماده است و صرفاً یک ابزار نیست. میتوان حتی ادعا کرد که عنصری حیاتبخش است. البته نه بدان معنا که همهی هستی اجتماعی را باید به زبان تقلیل داد. وی در ادامه به نسبت زبان و قدرت پرداخته و بیان داشتند که همین ساختار زبانی مولد صورتبندیهای قدرت در عرصهی اجتماعی است. گفتمان در یککلام یعنی توجه کردن به نقش زبان از این حیث که صورتی از سازمان قدرت را بازتولید میکند. به اعتبار زبان است که “من” بهمنزلهی سوژهی تابع، خودم را قانع میکنم که وظیفه به تبعیت دارم و تدریجاً به سوژهی رام تبدیل میشوم.
دکتر کاشی، نسبتِ زبان و امر سیاسی را در سه سطح موردتوجه قرار داد. سطح اول رؤیت پذیر است. در انتخابات سیاسی متوجه این نسبت زبان و سیاست میشویم. استفاده از کلمات در رأی آوری به همین موضوع برمیگردد. این سطحرویت پذیر در حیات سیاسی با مطالبات آشکار و ملموس مردم نسبت دارد؛ یعنی مربوط به سطح خودآگاه مردم است. سطح دوم ساحت ایدئولوژیهاست. در سطح دوم با تمایزات پایدارتر اجتماعی سروکار داریم. این سطح به تجربه های عمیقاً زیسته شدهی مردم اشاره دارد. درواقع به گسست های پایدارتر جامعه همچون طبقات اجتماعی توجه دارد. شکافهایی که با انقلاب هم جابهجا نمیشوند. سطح سوم، عمیقترین سطح ارتباط بین زبان و حیات سیاسی – اجتماعی است. این سطح ناظر برجهان زیست مشترک یک جامعه ی انسانی است که به اعتبار زبان ساخته میشود. سطح اول آشوبناک و سیال است، سطح دوم تقریباً خطی است و سطح سوم بیشتر شبیه برکه است. تحولاتش تدریجی، پیچیده و ناملموس است. سطح سوم حلقهی بنیادین بسط هستیشناسی ماست؛ یعنی به اعتبار آن، معنای خاصی از زندگی را ادراک میکنیم و هستی داشتن در پرتو سطح سوم شکل میگیرد. اگر سطح اول شدیداً خودآگاه است، سطح سوم شدیداً ناخودآگاه است. امبرتو اکو میگوید: “منِ مارکسیست اگر فریاد بزنم، بازهم با حلقوم کاتولیک فریاد زدهام”. این سطح سوم عمیق ترین لایه ی نسبت زبان با حیات اجتماعی و سیاسی است.
دکتر محمدجواد غلامرضا کاشی در ادامه به بررسی ایران از آغاز دوران تجدد در سطح دوم پرداخت. در سطح دوم جهان ما پیش از ورود به دنیای تجدد کمابیش یک جهان خیمهای است؛ یعنی جهانی که در آن چند گزارهی بنیادین میتواند بهمنزلهی دال مرکزی طرح شود. همین چند کانون مشخص است که به عرصه های اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی، روانشناختی و… شکل میدهد. این جهان، جهانی تک منبعی است؛ اما دنیای جدید دنیای ما را از یک دنیای منسجم تک منبعی بیرون می برد و چند منبعی میکند. دستگاههای ایدئولوژیک به جهان ما میآیند و جهان اجتماعی و فرهنگی ما را تحت تأثیر قرار می دهند. اگر دو میراث ایرانشهری و اسلام در پرتو سدهها به هم پیوند خورده بودند در دوران مشروطه است که مفهومی همچون سلطان، مفهوم دقیق ایرانشهری بگیرد و خود را از سلطنت اسلامی جدا کند؛ بنابراین این دوگانگی بین میراث ایرانشهری و میراث اسلام، مسبوق به سابقه نیست بلکه احساسی است که تازه به وجود آمده است. از جانب غرب همسخنهای متنوع به جهان ما وارد شد تا به یک جهان چند منبعی نقلمکان کردیم. این چند منبع را میتوان در پنج دسته جای داد: 1- ایران باستان 2- اسلام 3- ناسیونالیسم 4- دموکراسی 5- سوسیالیسم. اندیشه های ایرانشهری و اندیشه ی ترقی و پیشرفت نیز در کنار این پنج منبع از قبل وجود داشت. این جهان دیگر جهانی خیمهای نیست. موزاییکی است. بوردیو در بحثی با مضمون مهاجرت ایدهها به سبب گسترش رسانهها، مطرح میکند که ایده ها در سرزمین خودشان به چارچوبهای ارجاعی خاصی (همان سطح سوم) متصلاند. البته این بدان معنا نیست که وقتی ایده ها مهاجرت می کنند در سرزمین جدید ماندگار نیستند بلکه آمدهاند و ماندنی هستند. در دوران رضاشاه سهگانهی ایرانشهری، ناسیونالیسم و اندیشهی ترقی ساخته شد. لهذا سهگانهای را نظام سیاسی انتخاب میکند و سهگانهای را فرو مینهد و درست همان سهگانهی فرونهاده شده موجب تکوین دستگاه معناسازِ اپوزیسیونِ نظام سیاسی میشود که نتیجهاش شکلگیری گفتمان اسلام سیاسی و انقلاب است. البته باید یادآور شد که در انقلاب فقط نقش مردم و گفتمان در فرآیند انقلاب مهم نیست. بلکه ساختارها و سیستم سرمایه داری در جهت اهداف سیاسی و اقتصادی در این میدان نقش بازی میکنند و بهصورت نامرئی با نمودهایی که واقعیت ندارند مردم را در جهت آنچه میخواهند سوق میدهند.
در ادامهی جلسه، این روشنفکر دینی بحث خود را چنین ادامه داد که اسلام سیاسی وقتی به گفتمان تبدیل شد که به عمیقترین و بنیادیترین لایه های حیات اجتماعی ما دست برد. البته این مسئله با توجه به ناکامی مدرنیته ی پهلوی باید اتفاق میافتاد تا جامعه خودش را بازیابد و دچار خلأ نشود. بازگشت دین به عرصهی سیاست، رجوع کردن به یک “آنی” بود که پروژهی مدرنیته از آن محروم بود. در قرن نوزدهم اوج ایمان بشر به مدرنیته، اومانیسم، دموکراسی، سوسیالیسم و … بود و بهتدریج در نیمههای قرن بیستم همهی اینها با بحران مواجه شده بودند. بزرگترین متفکری که این مسئله را دید اقبال بود. اقبال لاهوری در مقطع زمانی خود جهان مدرن را نقد میکند. او به این مسئله اشاره دارد که در جهان شرق یک آن و آوردهای وجود دارد که در عین اهمیت، نادیده گرفتهشده است؛ بنابراین اگر چیزی از عقل جمعی برخاسته، پس حائز ویژگی خاصی خواهد بود. انقلاب اسلامی همچنین بود؛ اما تجربهی جنگ باعث شد جمهوری اسلامی بیش از آنکه خودش را بر میراث گفتمان انقلاب سوار کند بر میراث گفتمان جنگ سوار کرد. در جمهوری اسلامی از اواسط دههی شصت با شکاف گفتمانی عمیقی مواجه هستیم و اوج اقتدار گفتمانی جمهوری اسلامی از سال 60 تا 65 است که از اتفاق اوج دوران جنگ نیز هست. در اواسط دهه ی شصت، شکافی گفتمانی پیش آمد که طی آن هژمونی گفتمان جنگ به چالش کشیده شد و تحت سؤال قرار گرفت. همچنین جریان اصلاحات در دههی هفتاد از دو صدای اصلی در جمهوری اسلامی نمایندگی میکرد، یکی دموکراسی خواهی رادیکال و یکی جریان خواهان بازگشت به ریشه های انقلابی. اگر دموکراسی در دیگر نقاط جهان، بسته به یک میراث معنوی بود، در ایران تبدیل به یک ایدئولوژی شد، درحالیکه جنبش اصلاحات میتوانست فرصت مطلوبی باشد برای پیوند بین دو جهان زیست فکری که تصور میشد در بنیاد با یکدیگر ستیز داشتند، لکن مصالحه ی مطلوبی حاصل نشد. چنین شرایطی منجر به رخدادهای پسازاین جریان در سالهای 82-83 میشود؛ یعنی اشغال فضای گفتمان سیاسی توسط سطح اول و انحلال سطح دوم.
دکتر کاشی در ادامه بحث به بررسی چشماندازها و راهکارها پرداختند. وی افزود در حال حاضر با دورانی مواجهیم که چشمانداز چندانی وجود ندارد و این چشماندازها بیشتر ترسناکاند تا امیدبخش و این پدیدهای جهانی است. در حال حاضر، اگر بخواهیم در فضای سیاسی ایران “آنی” پیدا کنیم که در ذهنیت اجتماعی ما زنده است این ویژگی پیوند زننده را در افق دوران انقلاب میتوان پیدا کرد. افق دوران انقلاب ویژگیهایی دارد که میتوان در آن معنا و سخن یافت و از آن درس آموخت. یک افق منظومهای و چندصدایی بود و متکثر. این کثرت و تنوع و چندگانگی مهم است. یک نگاه عامگرا بر همه ی دستگاههای مفهومی آن روزگار حاکم بود. وی معتقد است که جامعهی امروز تشنهی ظهور کثرت است و ما نیازمند نوعی سیاست بازشناسی هستیم. بازشناسی یعنی کثرت. ایشان میافزاید که در جامعهی ایران فردگرایی شکلگرفته است؛ اگر این واقعیت را به رسمیت نشناسیم بهجای یک فردگرایی مثبت و مسئول و خلاق یک فردگرایی منفی مخرب لذتگرا درمیآید. ما نیاز داریم از این افق خاصگرا به افق عامگرا تجدیدنظر کنیم. از یک نگاه شیعی به یک نگاه اسلامی، از یک نگاه شرعی به یک نگاه عارفانه. اینها شاخصهایی است که حیات سیاسی را در جامعهی ایران میتواند دوباره احیا کند و در پرتو احیا مجدد حیات سیاسی همهی آن ذخایری که ظرفیتهایشان را ازدستدادهاند و دیگر دال محسوب نمیشوند، درگذر زمان دوباره میتوانند احیا شوند. در پایان جلسه، شرکتکنندگان در این نشست تخصصی، به ارائهی نظرات و بحث و گفتوگو و پرسش و پاسخ از سخنران پرداختند.
گزارش از: زینب چنگیزی- فائزه ظاهری