عرصه عمومی و ظهور یک جامعه قدرتمند

من از مرگ عرصه عمومی و ضرورت احیای آن سخن گفتم. این فراخوان مبتنی بر یک فرض است: عرصه عمومی مفهومی پیشینی و موجود نیست. عرصه عمومی را باید به وجود آورد. خلق و ایجاد عرصه عمومی وظیفه روشنفکران است. اجازه بدهید ابتدا درک خود از عرصه عمومی را عرضه کنم. فهم من از عرصه عمومی با آنچه هابرماس پرورده، انطباق تام ندارد. بیشتر منطبق بر بازآفرینی‌هایی است که متفکرین دیگر از این مفهوم هابرماسی عرضه کرده‌اند.

مفهوم عرصه عمومی
عرصه عمومی قبل از هر چیز با قواعد، باورها، و تجربیات ملموس مردم در زندگی روزمره سروکار دارد. مردم عملاً به نحوی زندگی می‌کنند با دردها و رنج‌ها و خوشی‌ها و امیدهای بسیار. باهم رقابت می‌کنند، می‌ستیزند، کینه می‌ورزند و حسادت‌ها و حمایت‌ها و همدلی‌ها می‌کنند. این سطح تجربی از زندگی روزمره، فاعلیتی در مقابل ساختارهای کلان قدرت و استیلا ندارد. بیشتر موضوع قدرت و دستکاری دستگاه‌های تبلیغاتی است. بیشتر موضوع تعرض و تجاوز ساختار قدرت است. نظام پیشرفته سرمایه‌داری با حربه تبلیغات، این عرصه تجربی زندگی روزمره را تحت استیلای خود می‌برد و تا می‌تواند از ظهور فاعلیت سیاسی در آن ممانعت به عمل می‌آورد.
عرصه عمومی، اتفاقی است که به مدد زبان روی می‌دهد. هنگامی که مفاهیم و منظومه‌ای از باورها، این قابلیت را پیدا می‌کنند که در جهان دردها و رنج‌ها و امیدهای مردم، آشنا قلمداد شوند، قلمرو تازه‌ای میان دستگاه‌های استیلا و عرصه خصوصی زندگی تاسیس می‌شود. این قلمرو تازه را عرصه عمومی می‌خوانیم. به عبارتی دیگر عرصه عمومی حاصل تلاقی مفاهیم مجرد نظری و تجربیات ملموس و روزمره عملی است. تلاقی زندگی روزمره و مفاهیم، تنها حاصل استدلال و منطق نیست، بلکه منظومه‌ای از عوامل دست در کار تلاقی مفاهیم مجرد یا زبان، و مصائب و رنج‌های زندگی خصوصی‌اند. یکی از آنها البته قوت و نیروی استدلالی است که مولد خرد و جهانی متمایز پیش روی مخاطبان است. علاوه برآن،
1. زبان عرصه عمومی با ارزش‌ها و مفاهیم و مواریث فرهنگی آشناست. زبان عرصه عمومی، با تقلیل زندگی روزمره به منافع و لذات طبیعی لیبرال حاصل نمی‌شود. زندگی روزمره مفهومی پیچیده، غنی و متنوع است. زبان ضروری است از غنای زندگی روزمره بهره مند باشد. از اسطوره‌ها، باورها، عادات تاریخی و ارزش‌های موجود بیگانه نباشد. بیگانه نبودن با این منظومه به معنای تسلیم شدن به همه آنها نیست، بیشتر به معنای آن است که کم و بیش در درون منظومه آشنا قلمداد شود. هر آشنایی لزوما تسلیم تام نیست. اتفاقا تاویلی تازه از آنهاست.

2. زبان عرصه عمومی مولد یک ذهنیت جمعی است. مولد یک جهان مشترک است. بر کثرت و تنوع جاری در زندگی روزمره، سطحی تازه از حیات مشترک بنا می‌کند. این اتفاق به مدد تولید نظامی از باورهای مشترک امکان پذیر است.

3. این ذهنیت جمعی، ارزشگذار نیز هست. منظومه‌ای از ارزش‌های اخلاقی بر آن مستولی است و به واسطه همین نیروی ارزشگذار، به یک قدرت مقاوم در مقابل نیروی تبلیغات تبدیل می‌شود.
زبان و عرصه عمومی در ایران
در ایران قبل از انقلاب، چنین قلمروی حاصل شده بود. قلمرو مذکور، نیروی خود را از جماعتی می‌گرفت که از روستا به شهر مهاجرت کرده بود اما در فضای شهری، عریان و بی پناه، روبروی دولت، و نیروی سرکوب آن قرار داشت. دولت می‌خواست جانشین همه بی پناهی‌ها، سرگشتگی‌ها، فقر و ناتوانی‌ها باشد. شاه خود را پدر معرفی می‌کرد، سرزمین را مادر و همه ساکنان را فرزندان خود می‌نامید. می‌خواست خانواده‌ای بسازد که جز عشق و دوستی برآن حاکم نیست. اما از آن دست خانواده‌هایی ساخت که پدر مرتبا ناچار می‌شد کمربند خود را درآورد و به سر و کله بچه‌ها بکوبد.دولت شبه مدرن پهلوی نمی‌توانست زبانی برای گفتگو و مفاهمه با مردم به کار گیرد. چنین بود که رابطه جز سرکوب و خشونت نبود. گویی به این نتیجه رسیده بود که مردم جز زبان زور نمی‌فهمند.
عرصه عمومی، همان حریم میانجی بود که به طور تدریجی ساخته و نیرومند می‌شد. روشنفکران و روحانیون در این زمینه اثرگذار بودند. جامعه ایرانی در طول دوران سلطنت پهلوی بیشتر و بیشتر از یک عرصه عمومی و زبانی مقتضی آن بهره مند شده بود. این ساختار زبانی، نمایندگان کثیری درایران قبل از انقلاب داشت.
مفهوم عرصه عمومی البته یک مفهوم ایده آلی و یوتوپیک است. زبان عرصه عمومی در ایران، خود البته خالی از بازی قدرت و استیلا نبود. می‌توانستی در آن نطفه‌های یک ساختار جایگزین را بیابی که در انتظار یک ساختار سرکوبگر بدیل است. اصلی ترین عامل مرگ عرصه عمومی در ایران پس از انقلاب نیز از همان نطفه‌های نهفته در عرصه عمومی قبل از انقلاب نشات گرفت. آنچه از عرصه عمومی برآمد، خود به فاعل سرکوب عرصه عمومی بدل شد.
دین و ارزش‌های دینی، همه جا نقشی مهم در تولید نیروی زندگی در عرصه عمومی ایفا می‌کند. دین در عرصه عمومی ایرانی، نیز نقشی نیرومند و سازنده داشت. اما تبدیل کردن ارزش‌ها و مفاهیم دینی به آموزه‌های یک دستگاه تبلیغاتی که از بالا، تلاش دارد زندگی مردم را ساماندهی کند، بیشترین نیروی شکننده و ویرانگر عرصه عمومی در ایران بود. تبدیل کردن ستون خیمه عرصه عمومی به ستون خیمه استراتژی تهاجم به زندگی خصوصی، همانند سمی مهلک عرصه عمومی ایران را به سمت مرگ پیش برد.

نقش روشنفکران
روشنفکران برای تولید یک نیروی مقاوم در مقابل ساختارهای تهاجمی نظم مستقر، چاره‌ای جز یورش بردن به این ستون خیمه نداشتند. استراتژی روشنفکران در اواخر دهه شصت و اوایل هفتاد، کم اثر کردن نیروی دین در عرصه عمومی بود. آنها تلاش داشتند حربه موثری را که در دستان دولت است، تضعیف کنند اما همزمان در تضعیف نقش زبان در عرصه عمومی نیز کمک می‌کردند. در چنان شرایط پیچیده‌ای شاید راه دیگری نیز متصور نبود.
شاید به تعبیر برخی از شارحان هابرماس بتوان گفت که روشنفکران این دوره، که دکتر سروش مهم‌ترین چهره آن به شمار می‌رفت، نه به مرگ عرصه عمومی بلکه به تاسیس عرصه عمومی اما برای گروه و طبقه خاصی از مردم می‌اندیشید. میراث فکری دکتر سروش توانسته بود، یک عرصه عمومی ویژه طبقات متوسط تحصیل کرده شهری بسازد. آنچه دکتر سروش ساخت، با بستر تجربی زندگی طبقات متوسط شهری سازگار بود. به این معنا او زبان عمومیت بخشیدن به تجربه زیسته این طبقه بود. الگوی کنش سیاسی این طبقه هم اگر رای و انتخابات بود، فردیتی که او از آن دفاع می‌کرد مقتضی همین الگوی کنش بود.
روشنفکری اواخر دهه شصت، به این نتیجه رسیده بود که انقلاب، راه حل مسائل نیست. مشکلات را پیچیده و افزون می‌کند. بنابراین به طور سنگین و نیرومند به همه مواریث انقلاب منجمله بسترهای فکری آن تاخت. اما مشکل این بود که آنچه به جای آن نشانید، انتخابات بود. انتخابات تا حدی مشکلات را تقلیل می‌دهد اما نه آنچنان که همان طبقه متوسط شهری نیز بتواند احساس رضایت کند. انتخابات سرانجام ارضا کننده خواست همان طبقه برای تامین مطالباتش نبود.
برای جامعه ایران، راه سومی میان انقلاب و پارلمانتاریسم متصور بود و آن تقویت عرصه عمومی است. فکر کردن به یک جامعه نیرومند که به مدد احیا و خلق یک عرصه عمومی امکان پذیر است.عرصه عمومی که چندان به طور مستقیم و عاجل مدعی قدرت نیست و با سردمداران سیاسی بر سر مناصب نمی‌ستیزد، بلکه توانایی آن را داراست که رفتارها را تعدیل کند. عرصه عمومی سرمایه‌ای است که از تکرار اتفاقات شگرفی مثل دولت احمدی نژاد ممانعت به عمل آورد.
عرصه عمومی که دکتر سروش برای طبقات متوسط شهری تدارک کرده بود، تنها به کار رای و حضور یا عدم حضور در صندوق‌های رای می‌آمد اما برای مقاومت در مقابل رفتارهای دولتی مانند احمدی نژاد ناکارآمد بود. احمدی نژاد ثابت کرد که همه کار با همه می‌توان کرد. نمونه اعلای آن اتفاقاتی بود که در فضاهای دانشگاهی جریان داشت. اگر اساتید دانشگاه مهم‌ترین نمایندگان طبقات متوسط شهری بودند، او ثابت کرد با آنها همه کار می‌توان کرد و آنها قدرت هیچ مقاومتی ندارند. در چنان شرایطی، این نیاز وجود داشت که از آنچه دکتر سروش کرده بود، گامی پیشتر گذاشته شود و عرصه عمومی موضوع تامل تازه روشنفکرانه قرار گیرد.
دست کم آنچه نباید اتفاق می‌افتاد، تبدیل کردن سنخ فلسفی مباحث روشنفکری به مباحث روانشناختی بود. اگر مباحث فلسفی و عقلی دکتر سروش، نسبتی با تولید یک عرصه عمومی البته در محدوده خاص طبقات متوسط داشت، مباحث روانشناختی، خداحافظی با عرصه عمومی بود. روانشناسی مد نظر مصطفی ملکیان، آفرینشگر زبانی بود که بیشتر به آلام خصوصی در همان زندگی خصوصی می‌اندیشید. رابطه زایشگر و عام زبان با عرصه خصوصی را می‌گسست و مستقیما وارد زندگی خصوصی می‌شد و در همان قلمرو درد و درمان را تشخیص می‌داد. گویی زبان و بیان دکتر ملکیان، وضعیت تحت فشار را به منزله یک واقعیت صحه می‌نهاد و به درمان زخم‌های زخم دیدگان در خانه می‌پرداخت. مثل پزشکی بود که درمان را به خانه‌ها منتقل کرده بود.
*******
برون رفت از این وضعیت، نیازمند بازاندیشی نسبت به میراث کار روشنفکری در ایران است. عرصه عمومی دوباره باید به مدد روشنفکران ساخته و پرداخته شود. ظهور دوباره عرصه عمومی، نیازمند بازاندیشی نسبت به کار روشنفکری است. تنها به مدد عرصه عمومی است که جامعه ایرانی از گسیختگی نجات پیدا می‌کند و مواریث از دست رفته احیا می‌شوند. شاید این مهم، نیازمند صرف نظر کردن اهل تفکر از سیاست روز و چند و چون آن، و بذل توجه به ساختارهای حیات سیاسی در دراز مدت باشد.

[برگرفته از وبلاگ زاويه ديد – وبلاگ شخصي دكتر كاشي]

مطالب مرتبط

آخرین مطالب

برچسب ها

آب آموزش آینده‌پژوهی اخراج اساتید دانشگاه ارتباطات بین‌المللی ارتباطات سلامت اسلایدر اعتراضات ۱۴۰۱ افغانستان انجمن جامعه‌شناسی ایران ایمان واقفی حلقه مطالعاتی نقد و بررسی متون شهری دکتر اصغر ایزدی جیران دکتر افسر افشاری نادری دکتر حسین امامی دکتر حسین پاینده دکتر شیرین احمدنیا دکتر عباس قنبری باغستان دکتر عباس کاظمی دکتر عبدالله بیچرانلو دکتر علی ربیعی دکتر فردین علیخواه دکتر محمد امین قانعی راد دکتر محمد مهدی مولایی دکتر مسعود کوثری دکتر مقصود فراستخواه دکتر منصور ساعی دکتر نعمت‌الله فاضلی دکتر هادی خانیکی رسانه روابط عمومی روز جهانی آینده روز جهانی ارتباطات روزنامه‌نگاری زنان سلامت روان سلسله نشست‌های روز جهانی ارتباطات و روابط عمومی سیاست‌گذاری سینما شبکه‌های اجتماعی شهر صلح طرح صیانت فرهنگ فضای مجازی فلسفه برای کودکان فناوری مجمع عمومی عادی مجموعه نشست‌های علم، فرهنگ و ارتباطات در خدمت مهاجران افغانستان محیط زیست مردم‌نگاری مرضیه ادهم مهاجران نقد کتاب نوجوان همایش همایش اعتراضات، رسانه و فرهنگ همایش سلامت روان و رسانه همایش کنکاش‌‌های مفهومی و نظری درباره جامعه ایران هنر هوش مصنوعی ورزش پایگاه خبری گلونی پدرام الوندی کارگاه آموزشی کرسی ارتباطات علم و فناوری یونسکو کرسی نظریه‌پردازی کرونا کودک گردشگری