چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود
راستی خاتم فیروزه بواسحاقی
خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود حافظ
1) 6 ماه بعد از جراحی پانکراس برای ارزیابی فرآیند درمان به شیراز آمدم که باید میآمدم. جراح چیره دست و دلسوزم دکتر نیک اقبالیان و همکار سختکوش و دردمندش دکتر رزمی سرانجام پاسخی از سر رضایت و شادمانی داشتند و از دورنشینی سرطان – آن همنشین هراس انگیز ماههای سخت پیش از عمل و شیمی درمانی- خبر دادند. این البته بخش کوچک خوش سفر بود که بخش بزرگتر و تلخش را خبر کوتاه و جانکاه مرگ دکتر رضا یوسفیان در همین جا و در همین روزها دربرگرفت. در آن سفر او مدام جویای حال و پیگیر درمانم بود و من امید داشتم که در این سفر حداقل بتوانم بعد از دوبار جراحی کبد چهره مهربان و از یاد نرفتنیاش را ببینم، ولی «چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود.»
2) دکتر رضا یوسفیان فشرده رنج بود و مظهر زندگی به گفته پروین اعتصامی، گرچه جز تلخی از ایام ندید اما هر چه خواهی سخنش شیرین است. گویی درد هم از دستش به لبخند تن داده بود تا از جنس صاحب درد شود، دانش آموزی شانزده ساله بود که به جبهههای دفاع از میهن شتافت و با تاب آوردن در برابر 8 سال شکنجه بعثی، توان آموختن و اندوختن علمیاش را بالا برد و به قدرت چیرگی بر چهار زبان و فهم تاریخی از اسلام و ایران دست یافت. وقتی آزاد شد، به دانشگاه رفت و در عین حالی که سختکوشانه درس پزشکی خواند، دردمندانه در متن مردم زیست و اصلاحطلبانه سیاست ورزید. برای او دانشگاه و انجمن و حزب و مجلس و بیمارستان تنها مدرسههایی برای یادگیری و میدانهایی برای کنشگری به شمار میآمدند، رضا آرام و بیادعا از همه چیز و در همه حال میآموخت و برای کاستن از رنج هر کس در هر جا به کار میبست. پیش از آنکه رزمنده، آزاده و دانشجو باشد و نماینده مردم، سیاستورز حزبی باشد و جراح ارتوپد و حتی بیمار سرطان زده باشد، انسان بود و تجسم هر آنچه انسان بودن را تفسیر میکند. به راستی به گفتن شاملو «یگانه بوده و هیچ کم نداشت».
3) رضا امروز – یکشنبه 21 اسفند – در گورستان دارالرحمه شیراز آرام و سبکبار سر بر آستان جانان نهاد. ذهن باز و خلق نیکو و دل صبورش را میشد در تشییع معنادارش نیز دید که گویی نوعی با رضایت از زندگی و لبخند به سختیهای آن به میانه همه خویشان و دوستان آمده است تا درس گفتوگو و مدارا را باز خواند و باز گوید. در حیات کالبدی دکتر رضا یوسفیان همه حق و جا داشتند که بیایند و بروند و بمانند و در افق باز اندیشه و زیست مومنانهاش دوردستهای سیاست تا نزدیکیهای آن تلاقی مییافتند و همنشین میشدند. رضا نماد و نمود آزادمنشی و کردار و رفتار دموکراتیک بود، آرامشی برای هر طوفانی بود و طوفانی برای هر آرامشی. آنگاه که طوفانها دلها را از اندیشیدن برای ایران دور میکرد، دل و زبانش دعوت کننده به سوی دغدغهمندی مشترک میشد و آن زمان که گریز و گوشهنشینی به جای درد و دغدغه مینشست آرام نداشت و هر که را میتوانست از آرامش نابجا دور میکرد. افسوس که خود وقتی آرام گرفت که جامعه زخم دیده ایران به اندیشه و منش و کنش امثال او سخت نیازمند است، نیازمند چون اویی که کردارشان پیش و بیش از گفتارشان از جنس دردها و آرزوهای مردم است.
4) میتوان و باید در این سرزمین در این سامان و این ایام حتی از میانه بیماری و بیماران چهرههای درخشانی از جنس دکتر رضا یوسفیان را بازخواند و بازدید و آنان حلقههای وصل در روزگار فصلند و پلهای پیوند در فاصلههای پر شده از دیوار، صبورند و شجاع و سرشار از داشتهاند فارغ از چشمداشت. جامعهای که در رنج از گسیختگیها و سودگراییها و خودمداریها و نماهاست، جامعهای که بر اثر نابرابریها و نادیده شدگیها در معرض فراموش کردن رفتار عدالتخواهانه و انسانگرایانه و آزادیطلبانه است، به وجود انسانهایی نیاز دارد که از بیماری خویش، هم راه و رسمی برای درمان بسازند و در مرگ خود درس زندگی دهند، کاری که دکتر رضا یوسفیان دیروز کرد و امروز به چشم آمد و امید آنکه به فردای ما بهتر و بیشتر بتابد.