گزارش شماره 5438 روزنامه اعتماد از مراسم نکوداشت دکتر هادی خانیکی و دکتر احمد توکلی
«چریک گفتوگو، چریک نصیحة لائمة المسلمین»؛ این عنوان بیانیه جمعی از اعضای پیشین انجمنهای اسلامی دانشجویان دانشگاه شیراز در توصیف هادی خانیکی و احمد توکلی است، دو دانشجوی پنجاه و سه سال پیش دانشگاه شیراز که هر دو به علت زندانی شدن، نتوانستند درس خود را در این دانشگاه به پایان برسانند. در سالهای بعد هم دست سرنوشت آنها را به راههای دیگری انداخت، یکی سر از اقتصاد و مدیریت در آورد و در جبهه اصولگرایان قرار گرفت و دیگری به علوم ارتباطات و جامعهشناسی گرایش پیدا کرد و با اصلاحطلبان بر خورد. حالا اما بعد از نیم قرن، هر دو به گفتوگو و مصلحتاندیشی فرا میخوانند و از مشی رادیکال چریکی سالهای جوانی فرسنگها فاصله گرفتهاند. مراسم نکوداشت هادی خانیکی و احمد توکلی، عصر روز دوشنبه، هشتم اسفند ماه، در سالن فردوسی خانه اندیشمندان علوم انسانی برگزار شد. دکتر توکلی به علت کسالت در این نشست حضور نداشت، در حالی که دکتر خانیکی حاضر بود و مثل همیشه بر ضرورت گفتوگو تاکید کرد. در این نشست علی ربیعی، احمد میدری، پیروز حناچی، علیرضا محجوب، محمدحسین مقیمی و مهدی توکلی فرزند احمد سخنرانی کردند.
سخنان دکتر هادی خانیکی
من خودم را شایسته اینگونه نشستها نمیدانم. دکتر میدری برای دغدغههایشان برای عدالت و توسعه ایران دارند، به دنبال این بودند و هستند که سرمشقها و رویکردهایی را جستوجو کنند که از پرتگاههایی که براساس دو طرف ناگفتوگویی شکل میگیرد، نجات میدهند. به همین علت است که دنبال نوعی صدای سوم یا جریان واسط یا کنشگران مرزی هستند. آقای دکتر ربیعی که در میانه سیاست و اجتماع و فرهنگ دنبال این کار هستند. آقای دکتر جلالی و دوستان کوی ارم و انجمن دانشآموختگان شیراز هم سالهاست این مجموعه را به مجموعهای گفتوگویی درباره مسائل معرفتشناسانه و سیاسی و اجتماعی بدل کردهاند.
در ابتدا ذکر کنم که نه دکتر توکلی و نه من، هیچکدام فارغالتحصیل دانشگاه شیراز نشدیم، تحصیلات هر دوی ما در دانشگاه شیراز ناتمام ماند، بعد اخراج شدیم. البته تدبیر مدیریت دانشگاه شیراز این بود که ما را صریح و سیاسی اخراج نکردند، بلکه به زندان افتادیم و بعد برای ما به این دلیل حکم اخراج دادند که بهموقع ثبتنام نکردهایم. اما هر دوی ما در مسیرهایی با دغدغههای مشترک و حتی در مقاطعی با رویکردهای متفاوت کنار همدیگر بودیم. هیچکس نمیداند که دست تقدیر بدون هیچ ملاحظهای محل زندگی من و آقای توکلی را به یک خیابان کشاند! ما الان در 500 متری یکدیگر زندگی میکنیم، اگرچه در این سالها یکدیگر را کم دیدهایم. هر دو نیز بیمار شدیم و مواجههمان با بیماری، متفاوت با هر مواجههای است. این توضیحات را از آن جهت گفتم که شاید بهتر این باشد که نکوداشت ما بهانهای باشد برای موضوعی مهمتر یعنی اینکه میتوان با هم صادق و شفاف بود و در عین حال متفاوت. اما ما را خیلی بزرگ نشمارند.
در همان دانشگاه پهلوی شیراز کسانی مثل مرحوم مجتبی کاشانی شاعر هم بودند که به کمک شعرش کارهای بزرگی کرد، از جمله اینکه بیش از هزار مدرسه ساخت. او در شرکت گاز کار میکرد و یکبار از او پرسیدم، ربط بین شعر و گاز را نفهمیدم، گفت هر دو جانسوز هستند. او به کمک شعرش توانست جنبش ساختن مدرسه را پیش ببرد. گاهی شبها که پیش مجتبی کاشانی میرفتم، هماتاقی داشت که بسیار تنگدست بود. آنها خوابگاه چهار نفره گرفته بودند که نسبت به خوابگاه یک نفره و دو نفره ارزانتر بود. هماتاقی مجتبی گفت من برای تامین زندگی تصمیم گرفتهام که سرهای دانشجویان را اصلاح کنم، اما بلد نیستم و هیچکس هم حاضر نیست سرش را دراختیار من بگذارد. من دلم سوخت و گفتم بیا و سر من را اصلاح کن. او هم سر من را اصلاح کرد و خیلی هم تپه تپه کوتاه کرده بود! سختم بود که با آن وضعیت به دانشگاه بروم! حالا هم خطاب به دکتر ربیعی و دکتر میدری و دکتر جلالی میگویم اگر قرار است سر ما را اصلاح کنید که به گفتوگو برسند، بیایید و سر ما را بزنید، تا بقیه یاد بگیرند. اما اگر قرار است بگویید ما خیلی آدمهای استثنایی یا متفاوتی هستیم، چنین نیست. البته تفاوت در نوع مواجهه ما با مسائل است.
من به طور جدی و برای مسائل جدی سه بار به شیراز رفتم. دو بار را با آقای توکلی مشترک بودیم و یکی را نامشترک. آن دو بار مشترک مساله دانشگاه و مبارزات سیاسی بود. اولین اشتراک ما در دانشگاه بود. مبارزه ما ضد ظلم و ضد استبداد بود و گرایش به سوی مردمگرایی داشت، به همین دلیل با هم نزدیک بودیم. در مرحله دوم به زندان رفتیم. در زندان هم با هم بودیم. زندان اول هر دوی ما مشترک بود، زندان دوم البته متفاوت بود. در زندان هم همین وضعیت را دیدیم. اما یک مرتبه سوم هم به شیراز رفتم که احمد نبود. البته خوشترین خاطرات زندگی من در شیراز بود، هم دانشگاه و هم زندان. البته زندان آسانی نبود، اما به خاطر نوع روابطی که شکل گرفت، خیلی زندان خوشی بود. سومینبار برای جراحی سرطان پانکراس به شیراز رفتم که به گفته پزشکان سختترین جراحی بود. ده ساعت در بیمارستان شیراز باید عمل میشدم. با خودم گفتم برای معالجه به شیراز میروم، اما نمیدانم در نهاد بیمارستان به قول فوکو هم امکان گفتوگو هست یا نه. در آن دو تا یعنی دانشگاه و زندان، امکان گفتوگو را پیدا کرده بودم. در زندان حتی با معتادان و قاتلها و قاچاقچیها هم گفتوگو میکردیم، زیرا تعداد زندانیان سیاسی کم بود و با دیگران قاطی بودیم. اما تجربه بیمارستان هم برای من همین بود. برجستهترین پزشکان شیراز واقعا اهل گفتوگو بودند، به این معنا که به خانه بیمار میآمدند. دکتر نیک اقبالیان جراح معروف کبد و پانکراس، از پزشکان معروف در تراز بینالمللی است. اولین سوالی که از ایشان پرسیدم، این بود که چطور شد که شما در ایران ماندید و نرفتید؟ پاسخ داد: من نماندم، من رفتهام! من در سیسخت زندگی میکردم و به شیراز آمدهام. فرار مغزهای من از سیسخت به شیراز آمدن است، نه از شیراز به هاروارد و آکسفورد رفتن!
خلاصه من هر چه درباره سرطان و بیماریام نوشتهام، همان چیزی است که زندگی کردهام. وقتی که برای عمل جراحی میرفتم، با بیماری دوگانه برخورد نکردم که ضد بیماری باشم. همه جا گفتم که همنشین سرطان هستم و سعی میکنم با سرطان هم حرف بزنم. من یک فرد معتقد و مذهبی هستم. لحظهای که قرار بود به اتاق عمل بروم، برای یک لحظه فکر کردم به همسر و دخترم توصیهای در حد وصیت کنم. دیدم چشمهای همسرم نمناک شده است. با خودم گفتم بهتر است این یک حرف را هم نزنم، زیرا وصیت الان من باعث میشود اشک او جاری شود. خودشان مساله را حل میکنند، به همین دلیل بود که به اتاق عمل رفتم، بدون اینکه توصیه یا وصیتی بکنم. البته میدانید که در اتاق عمل بودم که برادرم در اتاق آیسییوی بیمارستان در مشهد، بر اثر کرونا از دنیا رفت. اما با همه اینها توانستم به کمک آن دنیایی که براساس ارتباطات ساخته شده بود، کنار بیایم.
تمایلی به برگزاری مراسم بزرگداشت نداشتم و ندارم، اما کاشکی بهانههایی پیدا کنیم که در این جامعه قطبی شده امروز ایران راههایی برای خروج از این قطبیت و پلورالیزه شدن بیابیم. آن راهها جز از طریق گفتوگو پیدا نمیشود. بنابراین امروز هم به همسرم نگفتم که به مراسم نکوداشت بیاید. دکتر میدری در ابتدا پیشنهاد کردند که به علت دشواری صحبت کردن برای دکتر توکلی، از همسران ما هم دعوت شود که برای تسهیل صحبت کردن در این جلسه شرکت کنند. من اما به دو دلیل مخالفت کردم؛ نخست اینکه همسر و فرزندان من اگرچه با من همدل هستند، اما حاضر نیستند در مراسم نکوداشت یا بزرگداشت من شرکت کنند، دوم اینکه نمیخواهم من و آقای توکلی که چنین تلقی شود که گفتوگو فقط به معنای گفتوگوی سیاسی است. یعنی فقط دو نفر که یکی اصلاحطلب و دیگری اصولگراست، با هم حرف گفتوگو میکنند. من از گفتوگو میان ساحتهای مختلف اعم از سیاست، اندیشه، صنف، حرفه، نسل، جنسیتها و… صحبت میکنم. باید اجازه دهیم که گفتوگوها متنوع و متعدد باشد. امیدوارم تجلیل از من و احمد به علت بیماری ما نباشد، بلکه به این علت باشد که توانستهایم بهرغم تفاوتها، همنگریها و همدلیهایی داشته باشیم.
سال 1377 در بیستمین سالگرد انقلاب، تلویزیون در یکی از معدود موارد سراغ من آمده بود تا در سالگرد انقلاب صحبت و خاطرهای بیان کنم. من خاطرهای از دانشگاه شیراز بیان کردم. در زندان شیراز، شاگرد نجار بیسوادی به اسم عبدالرسول عدلو با ما زندان بود. او هفتمین زندان سیاسیاش را میگذراند. بعد از ما تا انقلاب تعداد زندانهایش به سیزده بار هم رسید. روش مبارزه او با روش مبارزان دیگر متفاوت بود. از هر کسی که در زندان میدید، میپرسید اگر بازجویان از من درباره شما پرسیدند، آیا راضی هستید که بگویم با شما آشنا هستم یا خیر؟! اگر آن فرد میگفت آری که همین را به بازجو میگفت. اما اگر آن فرد میگفت خیر، به بازجو میگفت که این فرد راضی نیست که من چیزی درباره او بگویم. این فرد بیسواد بود و در زندان در کنار من و آقای توکلی خواندن و نوشتن را یاد گرفت.
او برای اینکه دیدگاههایش را تصحیح کند، به برخی افراد اعتماد میکرد. من در تلویزیون داستان این فرد را گفتم و اینکه از او چه آموختیم. او مثل ابوذر بود که انگار اگر پتک هم به سرش میخورد، از اعتقاداتش دست بر نمیداشت. جالب است که گزارشگر تلویزیون در همان سال 77 نزد آقای توکلی رفته بود و از او هم خاطرهای خواسته بود. آقای توکلی هم بدون اینکه ما از هم مطلع باشیم، خاطره همین آقای عدلو را گفته بود. این مشابهت برای تهیهکنندگان آن برنامه تلویزیونی جالب شده بود که دو نفر با دو خط سیاسی متفاوت از یک موضوع به عنوان خاطره حرف میزنند. همین باعث شد که مستندی درباره اوستا عبدالرسول عدلو که در سالهای بعد از انقلاب فوت کرد، تهیه کنند. عبدالرسول عدلو با سیزدهبار زندان رفتن، هیچ مسوولیتی را بعد از انقلاب نگرفت و در هیچ جایی نرفت و باز هم ثبات قدم داشت بر همان آرمانها و اعتقادات خودش.
این خاطره را گفتم تا نشان دهم که خاطره میتواند دنیای گذشته ما را مشترک کند. خانواده ما همواره با خانواده توکلی رفت و آمد داشته تا اینکه در سالگرد ساسان صمیمی بهبهانی که در سال 1354 اعدام شد، به یاد او دور هم جمع شدیم. همین چند روز پیش دکتر توکلی را کنار مهندس کیوان صمیمی دیدید که تازه از زندان آمده است، درحالی که میدانیم دیدگاههای سیاسی این دو با هم متفاوت است. اما خاطره میتواند ما را برای دیروز به هم وصل کند. اما آنچه میتواند برای امروز ما ظرفیتافزایی کند، گفتوگو است. یعنی اینکه بتوانیم با هم صحبت کنیم. گفتوگوی ما هم باید بر سر دو چیز باشد: 1- دغدغه امروز ایران و 2- نگرانی نسبت به فردای ایران. اگر گفتوگو بر این اساس باشد، فقط محدود به اصولگرا و اصلاحطلب نمیشود که با هم صحبت کنند. فراتر از آن هم کسانی هستند که به صورت نسلی، اجتماعی، صنفی و حرفهای به میدان آمدهاند و دغدغه ایران دارند.
من در جاهای مختلف روایت کردهام که چرا از آن دیدگاه رادیکال چریکی به اینجا رسیدهام که دوای امروز و فردای ایران گفتوگو است. ما ضعف فرهنگ و ساختارهای گفتوگو و مهارتهای گفتوگو داریم و به این دلیل باید اول در عرصه فرهنگ بپذیریم که گفتوگو چه فوایدی دارد، بعد از آن به تجربههای خودمان برگردیم. تجربه ما این است که جامعه مدنی و نهادهای مدنی در ایران ضعیف هستند. من همواره به دکتر جلالی و دوستان شیراز گفتهام که کارشان چقدر بزرگ است. تا اطلاع ثانوی نهادهای مدنی همینطور براساس شبکههای ارتباطات جمعی شکل میگیرد، مثل همان شبکه فارغالتحصیلان شیراز.
وقتی در مسیر تقویت نهادهای مدنی قرار گرفتیم، به سطح سوم که سیاستورزی براساس مساله و رویکرد مشترک است، میرسیم که بازنگری و بازخوانی همه تجربیاتی است که در همه این سالها داشتیم. بنابراین گفتوگو، تقویت نهادهای مدنی و تقویت رقابتهای سیاسی قانونمند مبتنی بر مشارکت سیاسی، میتواند برای امروز و فردای ایران مفید باشد، اگر من برای این کار کوتاهیهایی داشتم، اما بقیه در هر سطحی این راه را واننهند. در هر سطحی بزرگ فکر کنیم و از کار کوچک آغاز کنیم. خواه یک انجمن علمی باشد یا انجمن فارغالتحصیلی یا حزب سیاسی یا رسانه یا مکان یا محیط باشد. از آقای دکتر قاسمی و همکارانش تشکر میکنم که بالاخره یک کوچه قهر و آشتی را که در شیراز هم از کوچههای معروف بود، در یک سالن درست کرد تا کسانی که همدیگر را کمتر میبینند، در یک سالن کنار هم بنشینند و امیدوارم این کار با کمک دوستان رسانه یک مقدار گفتوگو را رونق بدهد و گفتوگو را ممکن و مطلوب بکنند. الان متاسفانه از گفتوگو صرفا فهم سیاسی میشود. منظورم از فهم سیاسی یعنی گفتوگو را صرفا به معنای مذاکره درنظر میگیرند و مذاکره را حل و فصل مسائل حاکمیتی میدانند. باید گفتوگویی را که گمشده جامعه ماست و به ما امید میدهد که بر بیماری خود غلبه کنیم، از دست ندهیم. من با چندین نفر از دوستانم به سرطان مبتلا شدیم، متاسفانه چندین نفر از آنها جان خود را در این مدت از دست دادند، اما من هنوز فکر میکنم که سرطان نگرفتهام یا یکی از خوبیهای سرطان این است که مرتب میبیند برایش بزرگداشت و نکوداشت میگیرند، اگر سرطان نداشتم، کی چنین آدم مهمی میشدم.
دکتر احمد میدری
نکوداشت توکلی و خانیکی فرصتی است برای یافتن مسالههای مشترک
به دکتر خانیکی زنگ زدم که برای جلسه نکوداشت هماهنگیهای لازم صورت گیرد. گفت من راضی به این مراسم نیستم. به ایشان گفتم ما و جامعه نیازمند این مراسم هستیم و این هم بدون تعارف میگویم. گفتم علتش را توضیح خواهم داد.علتش جستوجو برای شتر هجدهم است. داستان شتر هجدهم را ویلیام یوری باب کرده است. او صاحب کرسی حل منازعه (Conflict Resolution) در دانشگاه هاروارد است که تجربههای زیادی در حل منازعه در میان کشورها و نهادها دارد. چند کتاب او نیز به فارسی ترجمه شده است. یوری معتقد است که عموم منازعات میان انسانها مانند وصیت آن پدر است که 17 شتر را برای سه فرزند خود به ارث گذاشت. وصیت کرد که برای یکی از آنها یکدوم شترها، برای فرزند دیگر یکسوم و برای یکی هم یکنهم داده شود. بعد از فوت پدر فرزندان جمع شدند و وصیتنامه را خواندند. هفده نه بر دو تقسیم میشود و نه بر سه و نه بر عدد نه. اختلاف میان فرزندان بالا گرفت. به پیر قوم مراجعه کردند و گفتند نمیتوانیم وصیت پدر را اجرا کنیم. پیر دانا گفت من یک شتر به شما میدهم و آن وقت 18 شتر خواهید داشت یکدوم آن میشود 9 شتر، یکسوم آن میشود 6 شتر و یکنهم آن میشود 2 شتر. جمع شترهای شما میشود 9 به علاوه 6 و به علاوه 2 یعنی 17 شتر و میتوانید یک شتر من را برگردانید. اختلاف میان آنها پایان یافت و زندگی برادرانه برقرار شد. از نظر ویلیام یوری عموم منازعاتی که میان دولتها، سازمانها و مردم وجود دارد مانند همین وصیت است. هیچ راهحل از پیش تعیین شدهای ندارند مگر اینکه پیر دانایی شتر هجدهم را به عاریت بدهد تا مساله حل شود. مشکل پیدا کردن شتر هجدهم است. ما نیز در وضعیتی مشابه قرار گرفتهایم، وضعیتی که به آن تراژدی رئالیسم سیاسی میگویند.
کشور بر سر یک دوراهی قرار میگیرد که هیچ یک از دو سر دعوا را نمیتوان حذف کرد. مانند دعوای زن و شوهری که در شرف طلاق هستند و فرزندانی دارند. طلاق یک تراژدی برای فرزندان و عموما برای مرد و زن هم است. هنر در این وضعیت اصلاح رفتار هر دو طرف است، هر دو علایقی دارند که جمع آنها ممکن نیست اما جدایی بهطور قطع برای فرزندان مصیبت است.
جامعه امروز ما در چنین وضعیتی قرار دارد. نمیتوانیم با هیچ یک از دو طرف دعوا همراهی کنیم. مساله حفظ همبستگی و اصلاح رفتارهاست تا نه تنها در کنار هم زندگی کنیم، بلکه با تغییر رفتار سعادت عمومی را به ارمغان بیاوریم. حل منازعه مساله اصلی است. اگر بر نظام سیاسی بیش از این فشار وارد شود با خطر دولت ضعیف روبهرو خواهیم بود که اگر محقق شد جهنمی میشود و همه آرزوی بازگشت به گذشته را خواهیم داشت. اگر دولت هم این راه را ادامه دهد ملت و خود را ویران میکند. خودویرانگر شده است.
این منازعه را چگونه میتوان حل کرد؟ ویلیام یوری میگوید باید شتر هجدهم را درون هر جامعه کشف کرد. راهحل او برای حل منازعه خاورمیانه بازگشت به سنت مشترک در میان ادیان این منطقه یعنی سنت مشترک میان اسلام، یهودیت و مسیحیت است. هر سه ادیان ابراهیمی هستند. به نظر او باید راه را از ابراهیم پیامبر پرسید. یوری از زادگاه ابراهیم تا محل فوتش پیاده رفت تا بتواند سنت مشترک میان پیروان ابراهیم اعم از یهودی یا مسلمان یا مسیحی را بیابد. او سنت مشترک را در همسفره بودن پیدا کرد. میان همه ساکنین منطقه خاورمیانه یک سنت مشترک ابراهیمی وجود دارد: همسفره بودن و مهمانپذیری. همه مردم این منطقه از ابراهیم آموختهاند مهمان را برکت سفره و مهمان خدا میدانند. همسفره بودن برکت است، زیرا بستری برای گفتوگو است. از دل گفتوگو نه گفتوگویی سیاسی، بلکه گفتوگو بر سر هر چیزی انسان را از موضع نزاع بیرون میآورد و افق تازهای را میگشاید. از نظر یوری شتر هجدهم برای حل منازعه همسفره شدن است تا در لحظههایی که اختلاف و منازعه را کنار میگذاریم راهحلی برای مسائل به ظاهر لاینحل بیابیم.
حل منازعه داخلی ما هم شتر هجدهم را میخواهد. نمیدانیم این شتر چیست، اما میدانیم به قول محمدمهدی مجاهدی از دل هممساله شدن «هممسالگی» بیرون میآید. بهرغم همه اختلافها مسالههای مشترک زیادی داریم. دعوا بر سر حق و باطل نیست تنها یک باطل وجود دارد و آن هم تداوم منازعه است که هر دو طرف را به مسلخ میبرد.
نکوداشت توکلی و خانیکی فرصتی است برای یافتن مسالههای مشترک و یافتن راهی برای پایان بخشیدن به منازعه. حدود 10 سال پیش با دکتر توکلی در مورد اختلافات داخلی صحبت میکردم ایشان این آیه را خواندند: «ولا تنازعُواْ فتفْشلُواْ وتذْهب رِیحُکمْ وٱصْبِرُواْ إِنّ ٱللّه مع ٱلصّابِرِین. با هم نزاع مکنید که سست شوید و مهابت شما از بین برود و صبر کنید که خدا با شکیبان است.» به این آیه ایمان بیاوریم. سلامتی کامل این دو عزیز را از خدواند متعال خواهانیم.
دکتر علی ربیعی
نمادهای راستین انقلاب
من شخصا از چند جهت به نکوداشتهای نمادساز معتقدم. امروز از منظر سیاسی مشاهده میشود از دو سو آدمهای انقلاب در معرض بازنمایی انحرافی قرار گرفتهاند. از یکسو رسانههای بدخواه ایران و انقلاب چهرهای خشن، با فاصلههایی زیاد از مطالبات نسل جدید نشان میدهند. نگاه کنید به روایتسازیهای شبکههای فارسیزبان خارج از ایران. از سوی دیگر چهرههایی به عنوان یک انقلابی نمایش داده میشوند که فرسنگها با منش و خصوصیات انقلابیها و نسل جدید فاصله دارند. متاسفانه امروز آدمهایی زیادهگو با حرفهای غیرعلمی بیربط، پرخاشگر، درشتگو به نماد یک فرد انقلابی بدل میشوند. ما خانیکی و توکلی عزیز را به عنوان آدمهایی از یک نسل زحمتکش پاس میداریم که سالهای سال هیچ چیز جز شرافت به دست نیاوردند و برای سعادت کشورشان ایستادگی کردند. اینها هم با آن بازنمایی دروغین فاصله دارند، هم با این زامبیها.
هیچ نسلی بدون قهرمان ذهنی نمیتواند زندگی کند. اگر نمادهای راستین تکریم نشوند و تبیین نشوند و نشان داده نشوند، در مسیر تاریخی دچار نوعی انقطاع الگویی خواهیم شد. من با هر دو بزرگوار دوستی دارم. با آقای توکلی زمانی که نماینده مجلس بود و بعدا وزیر کار شد. در آن زمان من نماینده کارگران در شورای عالی کار بودم. دوستی ما آن زمان آغاز شد، هر چند از دو مشرب فکری متفاوت بودیم|، اما همواره در غم و شادی او شریک بودم. هر دو به شرافت و درستکاری و پشتکار و سماجت در کار شهرهاند. من از توکلی برای نامه نگرانکنندهای که درباره مولدسازی نوشت، سپاسگزارم.
آشنایی من با دکتر خانیکی از طریق مناسبات فرهنگی و سیاسی صورت گرفت و حدود چهار دهه است که این ارتباط ادامه دارد و امروز هم در انجمن مطالعات فرهنگی و ارتباطات با ایشان همکار هستم. از خداوند برای این بزرگواران که سایهسار دیگران بودند، سلامتی طلب میکنم. حضور این بزرگواران کمک میکند که در این زمانه بیرحم بتوانیم تکیهگاه و پشتوانه هم باشیم.
علیرضا محجوب
عدالت برتر از بخشش
نکوداشت کسانی که معضلات و مشکلات اساسی ما را یادآوری کردند، امری کمنظیر است. من و آقای دکتر توکلی سالها با هم در مجلس سر و کار داشتیم و پیشتر هم در وزارت کار، در دو صفبندی متفاوت با هم جنگ و جدال داشتیم. البته یک بار ایشان قبل از اینکه به مجلس بیایند، به خانه کارگر آمدند تا صحبت کنند. به هیات اجرایی خانه کارگر آمدند و بحثهایی کردند و کوشیدند هر چه خاطره ناروا و ناگوار است، از میان بردارند. ما هم با دوستانمان پذیرفتیم که به گذشته برنگردیم. تازه آن هم نکتهای است که میتواند اسباب وصل باشد، نه فصل، زیرا هم ما و هم ایشان با شور فراوان کار خودمان را دنبال میکردیم. ایشان در مجلس هم در صف عدالتخواهان و عدالتجویان بود و هر جا که مطالبی از این دست بود، با هم امضا کردیم. ایشان برای عدالت حد و مرز قائل نبودند و در این زمینه همراهی میکردند.
آشنایی من با آقای خانیکی هم از طریق آثار و نوشتههای ایشان است. وقتی آثار ایشان را میخواندم، قرابتهای زیادی پیدا میکردم. ایشان هنوز مثل یک جوان پرشور حضور دارد و مطلب مینویسد. تاکید ایشان همواره بر گفتوگو و بر کنار هم آمدن است. امام علی (ع) در وصف عدالت و تمایز آن با بخشش نکتهای میفرمایند که خط تفکیک عدالتخواهی از خط صدقهبدهها و صدقهبگیرهاست. ما از هیچکس صدقه نخواستیم. ایشان میفرماید بخشش، چیزی را از جای خودش خارج میکند، اما عدالت، چیزی را در جای خودش قرار میدهد. این سخن بزرگ از کسی است که او را به خاطر بخشش میشناسیم. اما آن بزرگوار خود عدالت را بر بخشش ترجیح میدهد. ما از هیچ دولتی صدقه نخواستهایم. کارگر صدقه نمیخواهد، بلکه حق و حقوقش را میخواهد. صدقه البته امر واجبی است، اما به کسی که کار میکند یا میتواند کار کند، نمیرسد. امروز این فرصت برای همه فراهم است. عدالت دنبال این است که سهم خودش را بگیرد. آنچه این روزها و در گذشته شاهدش هستیم، این است که ثروتمندان هر چه میخواهند از سفره فقرا برمیدارند. مرحوم عالینسب درباره تورم میگفت، تورم مالیاتی است که اغنیا به نفع خود علیه فقرا بر میدارند. امثال توکلی و خانیکی هم در مسیر عدالتخواهان با دستاندازی ثروتمندان به سفره و کاسه و جیب فقرا مخالفند. ایشان میگویند، هر کس در جای خود بنشیند و چیزی را دریافت کند که مستحقش است.
دکتر پیروز حناچی
نخندیم بر گریه دیگران
حدود دو هفته پیش تلویزیون در برنامه شیوه که در ایام اخیر نسبت به سایر برنامههای تلویزیون جذابتر بوده، دو استاد دانشگاه شریف را دعوت کرده بود تا درخصوص برنامه جامع علمی کشور صحبت کنند. در ابتدای بحث دو دیدگاه کاملا مخالف هم داشتند، اما در آخر بحث، تقریبا نظرات این دو به هم نزدیک شده بود. این نشاندهنده آن است که در جامعه ما گفتوگو خیلی کم صورت میگیرد و ما اگر درباره مسائل مهم خودمان فضای گفتوگو را فراهم آوریم، نسل جدیدمان هم اینطور عاصی نمیشود. اگر نقد منصفانه در مورد مسائل داشته باشیم، تحمل یکدیگر بیشتر میشود. خصیصه این دو بزرگوار، آقای خانیکی و آقای توکلی همین نقد منصفانه و دارا بودن ظرفیت گفتوگو است.
من سالها در دبیرخانه شورای عالی شهرسازی و معماری ایران حضور داشتهام. شهرسازی اگرچه یک دیسیپلین تخصصی است، اما ماهیتا امری سیاسی است، زیرا تولید رانت میکند و سیاست و رانت با هم ارتباط معنیداری دارند. اما من بارها دیدم که آقای توکلی در مواردی که درگیری ایجاد میشد و کسانی که پشت رانت پنهان میشدند و میخواستند مساله را سیاسی کنند، منصفانه راجع به این موضوعات موضعگیری میکردند. دکتر توکلی قاعدتا از نظر سیاسی در دسته اصولگرایان قرار میگیرد، اما همواره نقد و موضعگیری منصفانه همیشه از خصیصههای ایشان بود. در مورد دکتر خانیکی هم به این نکته متذکر شوم که از اینکه گرداگرد ایشان همواره بچههایی از نسل جوان و دانشگاهی از همه طیف جمع میشوند، میتوان به منش و شخصیتشان پی برد. انعطاف و ایجاد ارتباط با افراد و نظریات مختلف از سنین متفاوت از خصیصههای ایشان است.
در شرایط سخت اقتصادی کنونی همه نگران آینده کشور و سرزمینمان هستیم. با رجوع به میراث گرانبهای فرهنگی و ادبی خودمان میتوانیم برای بسیاری از این مشکلات راهکاری بیابیم. نظامی گنجوی در خردنامه به عبور اسکندر از سد یاجوج و ماجوج و وارد شدن به آرمانشهر ایرانی اشاره میکند. هر سرباز اسکندر که دست به هر چیزی میزند، دچار عارضهای میشود. اسکندر در مییابد که نباید دستاندازی کرد. به دشت فراخی میرسد که در آن مردم به راحتی و بدون حصار و قفل و بند در کنار هم زندگی میکنند. با تعجب از ایشان میپرسد: بدین ایمنی چون رهید از گزند/ که بر در ندارد کسی قفل و بند
آن مردم شریف که قاعدتا باید ایران باشد، در پاسخ اسکندر میگویند: شماریم خود را همه همسران/ نخندیم بر گریه دیگران/ ندارد ز ما کس زکس مال بیش/ همه راست قسمیم در مال خویش راهکار بسیاری از مشکلات ما در این فرهنگ کهن دیده میشود.
من وقتی یادداشتهای دکتر خانیکی را راجع به سرطان میخواندم، بهرغم اینکه میدانم رنج زیادی در طول دوره درمان میکشیدند، لذت میبردم از اینکه میدیدم مرگ را به بازی میگیرند و نگاه عمیق و برندهای دارند.
محمدحسین مقیمی
الگوی صداقت، سختکوشی، نظم و مردمی بودن
اولین دیدار من با آقای دکتر خانیکی و دو نفر دیگر از دانشجویان مشهد، 53 سال پیش در دانشگاه شیراز صورت گرفت. با آقای توکلی هم به واسطه یکی از دانشجویان خراسانی آشنا شدم. آنچه میتوان در یک استاد، معلم، مدیر، حکمروا، کاسب، بازاری، مبارز خوب یاد کرد، در این دو بزرگوار هست. اگر امروز میبینید که دکتر خانیکی از گفتوگوی تمدنها صحبت میکند و آقای توکلی راجع به عدالت صحبت میکند و علم مبارزه با فساد را بر میدارد، نتیجه سالها تلاش و فعالیت است. ما در دانشگاه شیراز ساعتها پای درس این دوستان حضور داشتیم، خواه در فعالیتهای اجتماعی و خواه در فعالیتهای فرهنگی و سیاسی. وقتی که زلزله طبس اتفاق افتاد، همین دوستان درس و مشق و دانشگاه را رها کردند و به کمک مردم رفتند. سال 1350 در زندان در خدمت این بزرگواران بودیم و آنجا کلاس درس و بحث و گفتوگو بود.
این دو بزرگوار از همان زمان مسوولیتپذیر بودند و همواره قدم پیش میگذاشتند و کنار نمینشستند. در هر موضوع و حرکت دانشجویی اولین نفرها بودند. کارشان از همان زمان شفاف بود و سعی میکردند زندگی متوسط به پایین داشته باشد. دورهای که با این دو عزیز بودم، هر چه دیدم، صداقت بود. بسیار مردمی بودند و از همان زمان همواره پاسخگو، بسیار منضبط و سختکوش بودند. همواره پا به پای مردم بودند. امروز هم اگر بخواهیم مشکلات را حل کنیم، باید همین خصوصیات را پیش بگیریم.
مهدی توکلی
آزادی، ظلمستیزی و مردمداری
احمد توکلی و هادی خانیکی، یک خصوصیات اجتماعی مشهور دارند و یک خصوصیات درونی که بیشتر خانوادهها با آنها آشنا هستند. سه ویژگی در هر دو بزرگوار مشترک است. نخست اینکه انگیزه مبارزاتی این دو بزرگوار مبارزه با استبداد و رسیدن به آزادی است که هدف از خلقت انسان هم همان است. اگر از انسان اختیار را سلب کنید، چیزی از او باقی نمیماند. مبارزه پدر من، احمد توکلی، از پیش از انقلاب تا به امروز ریشه در استبدادستیزی ایشان داشت و دارد. این دو بزرگوار ارزش والایی برای آزادی انسان قائل هستند. عنوان سرمقاله اولین شماره روزنامه فردا در سال 76 به قلم دکتر توکلی، «گوهر آزادی» بود. این نشاندهنده ارج و قربی است که ایشان برای آزادی قائل است. ویژگی دوم این دو بزرگوار ظلمستیزی است. من بارها دیدم که دکتر توکلی فارغ از دین و مذهب و ملیت، پیگیری پروندههای قضایی است که احساس میکند به کسی ظلم میشود. ویژگی سوم مشترک این دو بزرگوار مردمداری است. ایشان احترام درونی برای مردم قائلند و حاضرند از عمر و جانشان برای کرامت و احترام و جایگاه واقعی مردم هزینه دهند.