فرهنگ دربردارنده الگوهايی مستمری از رفتار جمعي است که در عین حال که رفتارهاي فردی را امکان پذیر می سازد فشارها و الزاماتی بر رفتارهاي فرد وارد می کند. بنا بر تعريف فرهنگ به اصول و رويههاي مستمر، ريشه دار و معمول در يك اجتماع، نژاد، مذهب يا يك ملت اطلاق می شود. از این رو واژه فرهنگ براي تبيين فراغت نسبت به واژه تمدن برتری دارد زيرا بهتر می تواند تفاوتهاي فرهنگي را بیان كند. از سوی دیگر تمدن به گروه بزرگتري از اجتماعات بشری اطلاق شده و متضمن نوعي برتري فرهنگي است و معمولاً اشاره به غرب دارد. اتخاذ رویکرد تمدنی در تحلیل و تبیین فراغت به نگرش عامگرايانه به فراغت و فراملي كردن آن منتهی می گردد.و به علاوه با طرح ايده تمدن و جهاني شدن، ماهیت سلطه سياسي و اقتصادي و فرهنگی امپریالیسم جهانی لاپوشاني می شود.
تعريف نخبهگراي آرنولد از فرهنگ (1869) که بر اساس آن فرهنگ والاترين تجليات و آرمانهاي جامعه و ترغيبكننده پيشرفت و كمال بشري محسوب شده نمونه اعلاي تفكر قرن 19 است. هرچند نخبه گرایی فرهنگی امروزه دیگر پذیرفته نیست. اما در مطالعات فراغتي امريكايی دهههاي 1970 و 1980 نوعی نخبهگرايي فرهنگي پنهان، جاري است زیرا چنین وانمود می کند که نهادها و ارزشهاي امريكايي (نظامهاي فراغتي آمريكا) بهترين دورنماها را براي زندگی بشر عرضه ميكند. در كارهای اولیه جامعهشناسي فرهنگي اروپا (در عرصه فراغت) از جمله دومازيه، پاركر و رابرت نیز همين سوگيري وجود دارد. اما در عرصه فراغت شماري از پژوهشهاي تطبیقی نیز انجام شده که در تحلیل رابطه فرهنگ و فراغت بر تفاوت فرهنگي تأكيد دارند نه بر سلسله مراتب فرهنگي.
پيپر(1952) که سیستماتیک ترین تحلیل را از رابطه فرهنگ و فراغت ارائه داده در دیدگاه خود فراغت را مبنا و موجد فرهنگ دانسته و بدین وسیله ديدگاه نخبهگرايانه ارسطو به فراغت را احیا کرده است.ارسطو فراغت را زندگي تأملآميز آدمهاي نخبه و برگزيده جامعه و خاص نخبگان می دانست. پيپر با اتخاذ این رویکرد می خواست وابستگي و تبعيت فراغت از كار را رد کند اما نظریه او نیز متضمن نوعی عامگرايي در برداشت از فراغت بود. زیرا او فراغت را اثبات ماهيت حقيقي انسان و قدرتي براي خروج از جهان روزمره و رسيدن به ابرانسان می دانست. اما رويكرد آرمانگرايانه و متافيزيكي پيپر به سوژه انساني سبب منتزع كردن اشكال و رويههاي فراغت از تاريخ و شرايط مادي آن می شود.
او با قائل شدن به كاركردي هميشگي، يكسان و روحاني براي فراغت به نوعي می خواست سكولاريسم و چندپاره شدن فرهنگ صنعتي را محكوم كند. و از آشفتگي ها و تضادهای فرهنگ صنعتی بگریزد. اما دقیقا فهم همین فرهنگ صنعتي است که نقش سلطه اقتصادي و سياسي و هژموني ايدئولوژيك را در اشكال و رويههاي كنوني فراغت آشکار می سازد.
از این گذشته پیپر با تاکید بر این که تأمل در وقت آزاد و عاري از محدوديت است که فراغت و فرهنگ والا را ميسازد، تاثير زمينه فرهنگي بر انديشه و تأمل انسان را ناديده می گیرد.
جك كلي برای جبران اين خطا، فرهنگ را تأمينكننده مصالح تجربههاي فراغتي طرحريزي اشكال و مقاصد فراغت می شمارد اما به امكان دگرگوني فرهنگي از طریق رويههاي فراغتي نیز اشاره می کند.
اما هردو(پیپر و کلی) برداشتي ايده آليستي و انتزاعي(غيرواقعي) از فرهنگ دارند و نقش عوامل اقتصادی و سياسي را در ساختاريابي اشكال و رويههاي فراغتي ناديده می گیرند.
مطالعات فرهنگی و اوقات فراغت
كلارك و كريچر( 1985) در مطالعاتی که در مورد فراغت انجام دادند بر روی نقش قدرت، اعمال نفوذ و نابرابري در توزع نابرابر فرصتهاي فراغت تاکید نمودند.
بر اساس تعريف ريموند ويلیامز(1979) از فرهنگ که به اصل اوليه در مطالعات فرهنگی تبدیل شد فرهنگ عبارت است از «كل شيوه زندگي يك مردم» كه شامل نهادها، ارزشها باورها و الگوهاي شمول و طرد (منع) ميشود. در نتیجه فرهنگها به واسطه استمرار اين خصايص و نوع رمزگذاري و بازنمايي خاصشان است که از هم متمایز می شوند. در رویکرد ماترياليستی کلارک و کریچر به فرهنگ همه اين خصايص به گونهاي سيستماتيك به نابرابري های سياسي، اقتصادي و فرهنگي نسبت داده می شود..این دو تن بر خصلت موقعيتمند فرهنگ و ارتباط فرهنگ با قدرت و اعمال نفوذ تاکید نموده و تأثيرپذيري از ساير فرهنگها را خاطرنشان کرده و فرهنگ بازتاب فرايندهاي تاريخي مشخص می دانند.
كلارك و كريچر با این رويكرد به فرهنگ تاثیر طبقه و جنسیت را در فراغت (1985) مورد مطالعهرار دادند. و در عین حال به توصیه هال در مورد تعدیل فرهنگ گرایی با ساختار گرایی و توجه به پيوستگي پيچيده جريانهاي گوناگون هژموني، بازنمايي، مقاومت و قدرت عمل کردند.از اين رو ضمن تأكيد بر كالايي شدن فراغت و محوريت یافتن دستگاه حكومتي در تنظيم دسترسي به منابع فراغت به عامل فرهنگي جنسيت توجه نمودند و تهاجم بازار و حكومت به فرهنگ و فراغت براي حفظ هژموني و مهندسي رضايت عمومی و غلبه ايده ناتواني فرهنگهاي محلي را مورد انتقاد قرار دادند. اما در عین حال مقاومت در برابر حكومت سرمايهدار و يورش فرهنگ مصرفي فراغت را نیز ممکن دانستند چرا که به نظر آنها رفنار انسان اين قدر انعطافپذير و فراغت اين قدر قابل نظارت نيست. معناهايي كه از طريق فراغت ابراز ميشود ممكن است از شيوه سازمانيابي جامعه اخذ شده باشد اما چه بسا از آن معاني و مقاصد منحرف شده و به چيزي غير از آنچه جامعه تجويز ميكند بدل شود. از اين رو كلارك و كريچر امكان مقاومت فرهنگي را نيز ميپذيرند . اين دو علاوه بر طبقه و جنسيت اهميت نژاد و خرده فرهنگها را در فراغت گوشزد ميكنند.
مكتب مطالعات فرهنگي بيرمنگام از تحليلهاي فرهنگي مبتني بر واحد دولت ملت فراتر رفته و به فرايندهاي جهاني توجه ميكند.فرایند جهانی شدن(و گسترش ارزشهاي غربي) به رشد فعاليتهاي فراغتي غيرمجاز در سراسر دنیا، كالايي شدن فرهنگ و فراغت، افزايش و پراكندگي فقر، گرسنگي و بيسوادي در جهان غيرصنعتي، محدوديت فراغتها براي اين ردهها و پيدايش سازمانهاي جهاني فراغت برای توسعه فرصت ها و امکانات فراغتی برای محرومان انجامیده اما در عمل متضمن امحاي تفاوتهاي فرهنگي و ناديده گرفتن ارزشها و سلايق بومي بوده است. .
اما چیزی که در ورای این روند ها وجود داشته ایده برتري فرهنگي و فني اروپاي غربي و علاقه امريكا به گسترش ارزش های فرهنگي خود در جهان بوده است که با مقاومت فرهنگهاي بومي در برابر جريان همسازي فرهنگي مواجه شده است. لذا امریکا براي استراتژي همگرايي فرهنگي خود فراغت را انتخاب کرد اما با توسعه دادن فراغتهاي فرد محور و رواج مصرفگرايي و مراکز خرید اروپایی در جهان، نتوانست تفاوتهاي فرهنگي را محو كند. البته مدرنيزاسيون همگراييهاي سطحي در اشكال شهرنشینی، صنعت، خدمات پزشكي، رويههاي فراغتي، ورزش و فرهنگ كالايي ايجاد كرد اما در زير اين رويه، تفاوتهاي پابرجايي در موضوعاتي چون ايمان (دين و باورها)، روابط بین دو جنس، ساختارهاي خانوادگي و ارزشها به جا مانده است.
مقاومت اين تفاوتهاي فرهنگي را نميتوان به غلبه سنتگرايي تعبير كرد به علاوه هر آنچه مغاير با فرهنگ غربي باشد الزاماً نامطلوب و كم ارزش نيست.
بهتر است به وجود مدرنيتههاي گوناگون اذعان كرد مدرنيتههايي كه سلسله مراتبي در آنها وجود ندارد. اما تفاوت چرا. تكنولوژي مدرن، علم، پزشكي، شهرنشيني، صنعت و انواع فراغت ميتواند با انواع فرهنگي گوناگون انديشه تركيب شود. به علاوه خود غرب نيز از فرهنگهاي گوناگون تشكيل شده.
غرب بايد تفاوتهاي فرهنگي را بپذيرد و به جای قوم مداری، مدارا و تساهل را به عنوان ارزشهاي محوري تمدن رواج دهد. كارشناسان جهانی( و عمدتا غربی) فراغت كه به توسعه فرصتهاي فراغت در جهان علاقمندند باید به تفاوتهاي فرهنگي باشند به آن احترام بگذارند.