✍️ دکتر هادی خانیکی
لنگر از قافله ریگ روان میجویی
ای که از زندگی امید ثبات است تو را
صائب تبریزی
1) همنشینی و همزیستی با سرطان بیشباهت به «زندگی قسطی» نیست، مدام باید بدانی که بهجایی بدهکاری و چیزی را از جان و تن به گرو نهادهای اما نباید به پیشواز فنا و نابودی بروی. وضع جهان زیست سرطانی من هم در این روزها به همین روال است: آزمایشها و تصویرها و معاینهها که آخرینهایش 15 فروردین بود خبر از سلامت میدادند و فتور و سستی جسمی در مسیر بازتوانیاند، تا یک ماه دیگر و آزمونهای دیگر «قسط زندگی» پرداخت شده است!
2) پس وقت دارم که باز به «گفتوگو و امید» فکر کنم و بخوانم و بشنوم و بنویسم: روز شنبه ٢٨ فروردین مدرسه مطالعات دیالوگ باشگاه اندیشه از من خواست که طرح بحثی در باب گفتوگو هم مسئله و هم راهحل برای امروز ایران داشته باشم، موضوعی که به آن در کتاب «اندیشه پیشرفت و تحولات جدید جامعه ایران» در آغاز بیماری و پیش از بروز جنبش اعتراضی زن، زندگی و آزادی پرداخته بودم.
یکسال پیشازاین در روز شنبه ٢٠ فروردین همانجا درحالیکه بعد از امکان و امتناع گفتوگو در ایران خبر ابتلا به سرطان را با عموم مخاطبان به اشتراک گذاشتم در این مدت دشواری و درعینحال سودمندی اثربخشی «گفتوگو و امید» را در فرآیند درمان سرطان تن آزمودم، چنانکه سخت شدن و کمرمقی صحبت از این دو مفهوم را در عرصه عمومی و فضای رسانهای نیز دیدم. گفتمان مسلط سیاسی و رسانهای در برابر «سرطان وطن» بهسوی «امتناع گفتوگو» و چیرگی «ناامید اجتماعی» رفت و با تصلب رویکردها و ساختارهای حاکمیتی و رسمی در مواجهه با اعتراضها و خواستههای جدید جامعه سخن گفتن از گفتوگو و امید بهمثابه راهحل برای جامعه دستخوش بحران و بیافقی و سیاستزده شد.
3) پایههای گفتوگو مشاهده «وضعیت تکثر و تنوع در جامعه» و «پذیرش اندیشه به رسمیت شناختن دیگری در سیاست» استوار است و بدون توجه به این دو مهم نمیتوان به امکان گفتوگو در جامعه اندیشید. درک وضع امروز جامعه مثل فهم حال و روز فردی نیازمند بازاندیشی و خوداندیشی در تجربهها و ساحتها و سطوح مختلف است. اساساً آغاز گفتوگو با دیگری، گفتوگو با خویش است و انسداد یا ناتوانی گفتوگو را در هر سطح اجتماعی و فرهنگی و سیاسی باید در میزان التزام به این مهم دید.
گفتوگو با خویشتن مستلزم این است که هر فرد و جریان و نهادی بتواند در هر دیدن و شنیدن و اندیشیدنی فهم پیشین خود را نقد کند و آنچه را بیشتر بدیهی و قطعی و درست میدانست مورد پرسش قرار دهد. به این اعتبار باید هر اندیشهورز و کنشگری و هر جریان سیاسی یا سیاستگذاری بهجای سخن راندن و توجیه کردن به یادگرفتن و نقادی خویش رو کند. امروز هر نگاه و نهاد و جریانی که خود و دیدگاه خود را حق مطلق بداند سر از انکار بخشی از واقعیتهای جامعه و زمانه درمیآورد و ناگزیر به خشونت و سرکوب روی میآورد. احساس استغنا که نهتنها کلان بلکه سطوح خرد را نیز در برمیگیرد باید. به هر نگاه و صدای متفاوتی احترام گذاشت و هر فرد و گروه و نسل و صنفی را آنقدر به رسمیت شناخت که سخنها و فهمشان موجب بازاندیشیدن و اصلاح دیدگاههای جزمی و متصلب شود.
4) ابتلا به فروبستگی اجتماعی و سیاسی و فرهنگی بیشباهت به ابتلای فرد به سرطان و مواجهه مدام با بیمارستان نیست، باید راهی بهسوی «گشودگی» باز کرد و تجربه شخصی من در این یکسال نشان داد که این راه میتواند از میدان امید بگذرد، کارکرد امید امکانبخشی به گشودگی در کنار فروبستگی و نهایی ندانستن سیطره تنگناهاست. در وضعیتهای بحرانی نمیتوان حکم مطلق به حاکمیت فروبستگی داد، چنانکه نباید بیدلیل هم به گشودگی افقها دل بست. جامعه بحرانی با تعمیم تعبیر مهدی کمپانی زارع نویسنده کتاب ارزنده «در ستایش امید» سراچه ترکیب و تضاد است که در آن هیچ وضع نهایی وجود ندارد، زیرا متضادان در حال درهم ریختن اساس یکدیگرند… اینکه ما جانب بستگی یا گشودگی عالم را بگیریم، یا در پی هم آمدن آنها را سیری دائمی در این عالم بدانیم کاملاً به این مرتبط است که برای این دو چه قصهای را روایت میکنیم.
پس میتوان برای تنهای بیمار و این جامعه زخمدیده به دنبال قصههایی رفت که در انتهای آنها امید به چشم و به کار آید و میتوان قصههایی هم خواند و گفت که همهچیز را در نقطه پایان میبیند. درستتر این است که بهجای کشف آینده در پی ساختن آن باشیم.
5) نشستی علمی که در اوایل اسفندماه گذشته با عنوان «سلامت روان و رسانه» به مسئله «تبعیض و سلامت روان» پرداخت بهروشنی نشان داد که ایران امروز دچار ترومای جمعی شده و ناشنیده ماندن صدا از سطح فردی عبور و وجه اجتماعی یافته است. این هشدار روانپزشکان، جامعهشناسان، ارتباطگران و اقتصاددانان میتواند توجه ما را به سطح اجتماعی مسئله ناامیدی و ناتوانی در گفتوگو جلب کند. از کنار مسئله جامعه و انسان ناامید نمیتوان به آسانی گذشت، به گفته امیل سیوران اندیشمند برجسته رومانیایی «ناامیدی جمعی مهمترین عامل انهدام ملتهاست، ملتی که دچار آن شده هرگز نخواهد توانست دوباره روی پای خود بایستد» ناامیدی به قهرمانی یا بیارادگی میانجامد و بیشتر بیارادگی. جامعه ما نیازمند عبور از این دو آفت و آسیب است و چه راهی برای تحقق آن ممکنتر و البته دشوارتر از کنشورزیهای گفتوگومحور و امیدبخش که خود باید موضوع گفتوگو شود.