یاداشت: علی ربیعی
در حالیکه نگارش این یادداشت را به پایان برده بودم، از مسئلهپیش آمده برای تعدادی از جامعه شناسان منتقد مطلع شدم. به نظرم مسیر درست بازگشت به شیوه ها و سنتهایی است که انقلاب بزرگ ایران برای ما به جا گذاشت. مرور می کنم مناظره های زنده یاد شهید بهشتی با سران حزب توده، مناظره هایی که با گروه های چپ تندرو که در صدا و سیما شکل گرفت و به یاد میآورم آموزه ای از شهید مطهری که معتقد بود، مارکسیسم را باید در دانشگاه های ایرانه تدریس کرد، آن هم توسط یک استاد مارکسیست! این چنین بود که ایده جمهوری اسلامی در آن زمان سامان یافت و پرطرفدار شد. معتقدم «مدارا» ایجاد زمینه برای بیان هرگونه نظرات است که می تواند نقش های میانجی گری ساحت علم و نهاد علم به خصوص در حوزه علوم اجتماعی را فراهم سازد. امیدوارم که به سنت های دیرین باز گردیم ، با چنین روش هایی است که می توانیم جامعه ای پویا، منتقد و افق گشا را تجربه کنیم.
در همایش سالانه «کنکاشهای مفهومی و نظری درباره جامعه ایران» انجمن جامعهشناسی پیرامون «نقش میانجیگری انجمنهای علمی» مطالبی را مطرح کردم:
به نظرم انجمنهای علمی میتوانند به عنوان میانجیهای اجتماعی در کانون میانجیگری چندجانبه قرار گیرند: میانجیگریهای افقی و عمودی روبه بالا و پایین.
میانجیگری افقی، ارتباط نهاد علم با سایر نهادها را میسر میکند و در میانجیگری عمودی رو به پایین، این ارتباط از سوی نهاد علم با جامعه به طور گسترده به خصوص برای گروههای کمصدا، انسانها و گروههایی که در مواجهه با نابرابریهای فرصتی قرار دارند برقرار میشود.
تجربه من نشان میدهد در برقراری یک ارتباط عمیق بین جامعه و نهاد قدرت، دو امتناع مانعساز وجود دارد:
اولین مورد امتناع ساخت قدرت است که از زمان شکلگیری دولت مدرن تا به امروز، نهاد علم، علوم انسانی و به ویژه علوم اجتماعی به لحاظ ماهیت نقادانه خود، همواره در بخشهایی از ساخت قدرت، «دیگرسازی» شدهاند و در مقابل حتی برخلاف سنتهای رایج در کشورهای توسعه یافته، اصحاب اندیشه و علم برای همکاری با نهاد سیاستگذاری و حاکمیت، با نوعی برچسبزنی روبرو میشوند.
لذا «دیگرسازی و برچسبزنی» باعث شکلگیری دو نوع امتناع، یکی از سوی نهاد قدرت برای برقراری ارتباط منظم با نهادهای اجتماعی و دیگری امتناع از سوی نهاد علم برای ورود فعال به میانجیگری شده است.
کارکرد دیگر میانجیگری انجمنهای علمی، ارتباط دادن حوزه تحقیق، دانش، پژوهش و علم به سایر نهادهای مدنی است. مطالعات نشان میدهد صرفا بعضی از اعضای علمی به شکل محدود و با لحاظ کردن علایق شخصی با برخی از نهادهای مدنی فعال در عرصه اجتماعی مرتبط شدهاند اما نمونه مشخصی از ارتباط برنامهریزی شده و سازمان یافته بین انجمنهای علمی و نهادهای مدنی به چشم نمیخورد.
کارکرد میانجیگرانه مهم دیگر انجمنهای علمی به ویژه در حوزه علوم اجتماعی، ارتباط با لایههای پایین اجتماعی است. ارتباط با صداهای خاموش، دنبال نمیشود. در صورتیکه عمیقترین امکان برای مطالعات پدیدارشناسانه، شنیدن صدای این گروههاست. در این حوزه، انجمنهای علمی در طراحی ساختارهای خود، نیازمند برقراری پیوندهای عمیق با گروههای اجتماعی فرودست و حاشیهای هستند.
پدیدههایی چون خودکشی، اعتیاد، مهاجرت درونی و به بیرون، ناامنی روانی، تنفروشی، کار کودک و بازماندگی از تحصیل سالهاست در برابر ما قرار دارند؛ اما نهاد علم و انجمنها در برابر آنها بیپیوند و بیتداوم ماندهاند.
معتقدم کنشگری میدانی و حضور در کف جامعه، شرط فهم عمیق برای کمک به جامعه است. این روش، جای پای زیادی در سنتهای دیرین دارد.
بههرترتیب بازنگری در نقشهای میانجیگری در نهادهای متعلق به علوم اجتماعی و به ویژه انجمنهای علمی یک ضرورت برای پاسخ مسئولانه به جامعه است. نباید میانجیگری میان نهادهای علم و سیاستگذاری متوقف بماند. گاهی مشاهده میشود برخی کنشگران علمی در مرحله «ترویج»، متوقف شده و یا در چرخه پایانناپذیر «نقد» باقی ماندهاند.
هرچند شالودهشکنی را به عنوان شرط گشودن راههای تازه باور دارم، اما این شالودهشکنی به معنای توقف در مرحله نقد نیست.
ما نیازمند بازنگری و نگاهی ساختارمند به نقشهای میانجیگری هستیم. صاحبنظران علوم انسانی و علوم اجتماعی به رغم همه مشکلات، سوظنها، عدم تایید صلاحیتها، و همچنین محرومسازیهای غیرمنصفانه از تدریس میتوانند در قبال جامعه تلاشهایی اثربخش، افق گشا و راهگشا مبتنی بر واقعیت جامعه و چگونگی ساخت قدرت داشته باشند.
خوشبختی جامعه در گرو آن است که جامعه قوی و دولت همراه و همسو با تغییرات داشته باشد. پرسش اصلی این است: چگونه میتوان این رابطه را ـ میان ظرفیت دولت، انسجام اجتماعی و دانش علمی ـ به توازن رساند و به پیش برد؟

