امروزه جامعه شناسی فرهنگ (Sociology of Culture) در دو معنای کاملاً مجزا و برای اشاره به دو حوزۀ مطالعاتیِ متمایز به کار میرود. این حوزه در معنایی گسترده برای اشاره به نظریه پردازیها و تحقیقاتِ جامعهشناسان درباره فرهنگ استفاده می شود که همپوشی هایی با دیگر حوزهه ای جامعه شناسی (مثلاً جامعه شناسی هنر، جامعه شناسی موسیقی، جامعه شناسی ادبیات، جامعه شناسی علم و معرفت، جامعه شناسی رسانه ها و جامعهشناسی دین) دارد.
کاربرد دوم جامعه شناسی فرهنگ اشاره به رشتۀ دانشگاهی خاصی در ایالات متحده است با عنوان جامعه شناسی فرهنگ یا جامعه شناسی هنرها (Sociology of the Arts) که اکنون یکی از قوی ترین شاخه های جامعه شناسی در انجمن جامعهشناسی آمریکا ((American Sociological Association است و عمدتاً به مطالعه نهادها و سازمانهای هنری با تکیه بر رویکرد تولید هنر (productionofculture approach) میپردازد. باید متذکر شد که جامعهشناسی فرهنگ در هر دو کابرد آن به طور کامل با جامعه شناسی فرهنگی (Cultural Sociology) تفاوت دارد و اصطلاح فرهنگ در این حوزه ها به هیچ رو معنا و مضمون یکسانی ندارد.
نخست به توضیح جامعه شناسی فرهنگ در کاربرد اوّل آن می پردازیم. ایده های بنیانگذاران جامعه شناسی مبنای اصلی بخش اعظم نظریه پردازیها و پژوهشهایی بوده اند که در عرصه جامعه شناسی دربارۀ فرهنگ به انجام رسیده اند؛ مثلاً مفهوم ایدئولوژی «مارکس»، ایده های «دورکیم» دربارۀ مناسک و نمادها و امر مقدس، مطالعات «وبر» در این باره که چگونه معناهای ذهنی به کنش جهت میدهند و یا نظریۀ «مید» تحت عنوان «نمادهای مهم در تعامل».
به طور کلی، در ادبیاتِ جامعه شناسی، فرهنگ در دو معنا به کار رفته است: الف) در معنای شیوۀ کلی زندگی ب) در معنای قلمروی مجزا که خاصِ فعالیتهای ناب و والای بشری است. در معنای نخست، فرهنگ آن چیزی است که ما را به همگروه هایمان پیوند میزند و از غریبه ها دور می کند: جهان نگریها و عادات و رمزگان و پنداشت های مشترک در میان اعضای یک فرهنگ یا خرده فرهنگ. نقطه مقابل این وضعیت، وضعیت تفاوت فرهنگی است؛ این تلقی از فرهنگ در قرن نوزدهم در اروپا شکل گرفت و حاصل آشنایی اروپاییان با فرهنگ های مختلف در جهان بود و همین تلقی بود که امکان مقایسه فرهنگها و شکل گیری رشته انسان شناسی را فراهم ساخت. در این معنا، شیوۀ کلی زندگی یک ملت در فرهنگ آن ملت متجلی و متجسد میشود.
فرهنگ در همه چیز، از ابزارهای مادی گرفته تا دین، نمود می یابد و فرهنگ های متفاوت موجوداتی متفاوت هستند. در این جا محققان مختلف بر سویه های مختلفی از معنا و ارزش، هنجارها، عرف ها، عادات، فعالیتها، مناسک، نمادها، مقولات، رمزگان، ایده ها، گفتارها، جهان نگریها، ایدئولوژیها و اصول تأکید نهاده اند و همین امر بر ابهام و پیچیدگی معنای فرهنگ در این نوع تحقیقات افزوده است. (میلر و مک هَول، 1998: 5)
در معنای دوم، مقصود از اصطلاح فرهنگ نزد جامعه شناسان فعالیتهایی خاص یا مصنوعاتی مادی است که ذیل عنوان فرهنگی دسته بندی میشوند: مثلاً اپرا، موسیقی رپ، آوازهای مردمی و سبکهای معماری. این جا فرهنگ از دیگر عرصههای زندگی اجتماعی تفکیک میشود و میتوان از مصنوعات و فعالیتهای فرهنگیِ با ارزش و مورد نیاز و سازندۀ هویت گروهی صحبت کرد. این برداشت از فرهنگ برآمده از تغییرات اجتماعی دوران انقلاب صنعتی در انگلستان بود. در این دوران به تدریج این مضمون شکل گرفت که فرهنگ همان فعالیتها و محصولات مجموعۀ خاصی از نهادها در جامعه است. تمایزپذیری اجتماعیِ حاصل از گذار از پیشامدرن به مدرن سبب تمایز و حتی تضاد دو قلمرو شد: قلمرو پراگماتیک و پر تناقض و مادیِ اقتصاد و سیاست، و قلمرو نابترِ هنر و اخلاق که بیانگر قابلیتها و ارزشهای والای انسانی بود. این قلمرو دوم معیار قضاوت دربارۀ امور سطحی و مخرب جامعه مدرن بود. زمانی که دربارۀ هنر، فرهنگ عامه (popular culture)، فرهنگ مردمی ((folk culture و فرهنگ تودهای ((mass culture بحث میکنیم ایدهای را منعکس میکنیم که نخستین بار جهت تفسیر تحولات اجتماعی عظیمی به کار رفت که همزمان با پیدایش نهادهای سیاسی و اقتصادی مدرن، در جوامع اروپایی در حال وقوع بود. در جوامع سنتیتر که فاقد تمایزپذیری بودند، فرهنگ به هیچ رو قلمرو مجزایی نبود. وقتی که یکسری کردارها و اُبژه های فرهنگی را ذیل مقولۀ فرهنگِ والا (high culture) دسته بندی میکنیم در واقع آنها را به سبک و سیاق قرن نوزدهم از زندگی اقتصادی و سیاسی جدا میکنیم. نقد فرهنگ تودهای به عنوان فرهنگی تجاری شده مبنایی جز استناد به مفهوم فرهنگ والا ندارد.
خلاصه، جامعه شناسی فرهنگ در این معنای کلی و گستردۀ فرهنگ را در هر دو معنای فوق و به مثابه پدیدهای که واجد ابعاد و پیامدها و شاخ و برگهای مختلف است، مورد پژوهش قرار داده است. این نوع جامعه شناسی فرهنگ مبتنی بر نظریهای خاص درباره فرهنگ نیست و در تحقیقاتش از روش شناسی واحدی تبعیت نمیکند.
اما جامعه شناسی فرهنگ کاربرد دیگری نیز دارد که خاص تر و تعریف شده تر است. موضوع اصلی مورد مطالعه این شاخه (که اسم دیگر آن جامعه شناسی هنرهاست) فرایندهای نهادی و سازمانیِ تولید و مصرفِ فرهنگی است. یکی از کارهای کلاسیک در این عرصه مقاله «هاوارد بکر» ((Howard Becker با عنوان «هنر به مثابه کنشی جمعی» (Art As Collective Action) است که در سال 1974 به چاپ رسید. این کار و کارهایی که به پیروی از آن انجام شدند هدفشان مطالعه روابط اجتماعی حاکم بر تولید فرهنگی بوده است. پژوهشهای علمی در این حوزه غالباً بر مفروضات پوزیتیویستی و غیر انتقادی مبتنی اند. لذا برخی منتقدان معتقدند که این حوزه هنوز بر اساس یکسری مقولات ناپخته، تئوریزه نشده و ناآزمودۀ تحلیل اجتماعی کارهایش را پیش میبرد. مطالعات این محققان بدین ترتیب است که مثلاً به بررسی یک نهاد هنری (یک کمپانی اُپرا، مدرسه هنر یا یک گالری) میپردازند و سلسله مراتب اجتماعی درون آن، فرایندهای تصمیم گیری در آن و پیامدهای زیبایی شناختی این عوامل غیر هنری را تحلیل میکنند. اما از آن جا که تحلیل آنها در سطح جامعه شناسی خُرد است، آن نهاد هنری را در بافت تاریخی و اجتماعی اش بررسی نمیکنند و حاصل کار به طور طنزآلودی غیر تاریخی و غیر جامعهشناختی خواهد بود. افزون بر این، پایبندی سفت و سخت محققان این حوزه به عینیت ((objectivity، حتی در کارهای کیفی، آنها را از پرداختن به مسایل مربوط به تفسیر و بازنمایی و ذهنیت باز میدارد. (مکگوان، 2007)
کاربرد دوم جامعه شناسی فرهنگ اشاره به رشتۀ دانشگاهی خاصی در ایالات متحده است با عنوان جامعه شناسی فرهنگ یا جامعه شناسی هنرها (Sociology of the Arts) که اکنون یکی از قوی ترین شاخه های جامعه شناسی در انجمن جامعهشناسی آمریکا ((American Sociological Association است و عمدتاً به مطالعه نهادها و سازمانهای هنری با تکیه بر رویکرد تولید هنر (productionofculture approach) میپردازد. باید متذکر شد که جامعهشناسی فرهنگ در هر دو کابرد آن به طور کامل با جامعه شناسی فرهنگی (Cultural Sociology) تفاوت دارد و اصطلاح فرهنگ در این حوزه ها به هیچ رو معنا و مضمون یکسانی ندارد.
نخست به توضیح جامعه شناسی فرهنگ در کاربرد اوّل آن می پردازیم. ایده های بنیانگذاران جامعه شناسی مبنای اصلی بخش اعظم نظریه پردازیها و پژوهشهایی بوده اند که در عرصه جامعه شناسی دربارۀ فرهنگ به انجام رسیده اند؛ مثلاً مفهوم ایدئولوژی «مارکس»، ایده های «دورکیم» دربارۀ مناسک و نمادها و امر مقدس، مطالعات «وبر» در این باره که چگونه معناهای ذهنی به کنش جهت میدهند و یا نظریۀ «مید» تحت عنوان «نمادهای مهم در تعامل».
به طور کلی، در ادبیاتِ جامعه شناسی، فرهنگ در دو معنا به کار رفته است: الف) در معنای شیوۀ کلی زندگی ب) در معنای قلمروی مجزا که خاصِ فعالیتهای ناب و والای بشری است. در معنای نخست، فرهنگ آن چیزی است که ما را به همگروه هایمان پیوند میزند و از غریبه ها دور می کند: جهان نگریها و عادات و رمزگان و پنداشت های مشترک در میان اعضای یک فرهنگ یا خرده فرهنگ. نقطه مقابل این وضعیت، وضعیت تفاوت فرهنگی است؛ این تلقی از فرهنگ در قرن نوزدهم در اروپا شکل گرفت و حاصل آشنایی اروپاییان با فرهنگ های مختلف در جهان بود و همین تلقی بود که امکان مقایسه فرهنگها و شکل گیری رشته انسان شناسی را فراهم ساخت. در این معنا، شیوۀ کلی زندگی یک ملت در فرهنگ آن ملت متجلی و متجسد میشود.
فرهنگ در همه چیز، از ابزارهای مادی گرفته تا دین، نمود می یابد و فرهنگ های متفاوت موجوداتی متفاوت هستند. در این جا محققان مختلف بر سویه های مختلفی از معنا و ارزش، هنجارها، عرف ها، عادات، فعالیتها، مناسک، نمادها، مقولات، رمزگان، ایده ها، گفتارها، جهان نگریها، ایدئولوژیها و اصول تأکید نهاده اند و همین امر بر ابهام و پیچیدگی معنای فرهنگ در این نوع تحقیقات افزوده است. (میلر و مک هَول، 1998: 5)
در معنای دوم، مقصود از اصطلاح فرهنگ نزد جامعه شناسان فعالیتهایی خاص یا مصنوعاتی مادی است که ذیل عنوان فرهنگی دسته بندی میشوند: مثلاً اپرا، موسیقی رپ، آوازهای مردمی و سبکهای معماری. این جا فرهنگ از دیگر عرصههای زندگی اجتماعی تفکیک میشود و میتوان از مصنوعات و فعالیتهای فرهنگیِ با ارزش و مورد نیاز و سازندۀ هویت گروهی صحبت کرد. این برداشت از فرهنگ برآمده از تغییرات اجتماعی دوران انقلاب صنعتی در انگلستان بود. در این دوران به تدریج این مضمون شکل گرفت که فرهنگ همان فعالیتها و محصولات مجموعۀ خاصی از نهادها در جامعه است. تمایزپذیری اجتماعیِ حاصل از گذار از پیشامدرن به مدرن سبب تمایز و حتی تضاد دو قلمرو شد: قلمرو پراگماتیک و پر تناقض و مادیِ اقتصاد و سیاست، و قلمرو نابترِ هنر و اخلاق که بیانگر قابلیتها و ارزشهای والای انسانی بود. این قلمرو دوم معیار قضاوت دربارۀ امور سطحی و مخرب جامعه مدرن بود. زمانی که دربارۀ هنر، فرهنگ عامه (popular culture)، فرهنگ مردمی ((folk culture و فرهنگ تودهای ((mass culture بحث میکنیم ایدهای را منعکس میکنیم که نخستین بار جهت تفسیر تحولات اجتماعی عظیمی به کار رفت که همزمان با پیدایش نهادهای سیاسی و اقتصادی مدرن، در جوامع اروپایی در حال وقوع بود. در جوامع سنتیتر که فاقد تمایزپذیری بودند، فرهنگ به هیچ رو قلمرو مجزایی نبود. وقتی که یکسری کردارها و اُبژه های فرهنگی را ذیل مقولۀ فرهنگِ والا (high culture) دسته بندی میکنیم در واقع آنها را به سبک و سیاق قرن نوزدهم از زندگی اقتصادی و سیاسی جدا میکنیم. نقد فرهنگ تودهای به عنوان فرهنگی تجاری شده مبنایی جز استناد به مفهوم فرهنگ والا ندارد.
خلاصه، جامعه شناسی فرهنگ در این معنای کلی و گستردۀ فرهنگ را در هر دو معنای فوق و به مثابه پدیدهای که واجد ابعاد و پیامدها و شاخ و برگهای مختلف است، مورد پژوهش قرار داده است. این نوع جامعه شناسی فرهنگ مبتنی بر نظریهای خاص درباره فرهنگ نیست و در تحقیقاتش از روش شناسی واحدی تبعیت نمیکند.
اما جامعه شناسی فرهنگ کاربرد دیگری نیز دارد که خاص تر و تعریف شده تر است. موضوع اصلی مورد مطالعه این شاخه (که اسم دیگر آن جامعه شناسی هنرهاست) فرایندهای نهادی و سازمانیِ تولید و مصرفِ فرهنگی است. یکی از کارهای کلاسیک در این عرصه مقاله «هاوارد بکر» ((Howard Becker با عنوان «هنر به مثابه کنشی جمعی» (Art As Collective Action) است که در سال 1974 به چاپ رسید. این کار و کارهایی که به پیروی از آن انجام شدند هدفشان مطالعه روابط اجتماعی حاکم بر تولید فرهنگی بوده است. پژوهشهای علمی در این حوزه غالباً بر مفروضات پوزیتیویستی و غیر انتقادی مبتنی اند. لذا برخی منتقدان معتقدند که این حوزه هنوز بر اساس یکسری مقولات ناپخته، تئوریزه نشده و ناآزمودۀ تحلیل اجتماعی کارهایش را پیش میبرد. مطالعات این محققان بدین ترتیب است که مثلاً به بررسی یک نهاد هنری (یک کمپانی اُپرا، مدرسه هنر یا یک گالری) میپردازند و سلسله مراتب اجتماعی درون آن، فرایندهای تصمیم گیری در آن و پیامدهای زیبایی شناختی این عوامل غیر هنری را تحلیل میکنند. اما از آن جا که تحلیل آنها در سطح جامعه شناسی خُرد است، آن نهاد هنری را در بافت تاریخی و اجتماعی اش بررسی نمیکنند و حاصل کار به طور طنزآلودی غیر تاریخی و غیر جامعهشناختی خواهد بود. افزون بر این، پایبندی سفت و سخت محققان این حوزه به عینیت ((objectivity، حتی در کارهای کیفی، آنها را از پرداختن به مسایل مربوط به تفسیر و بازنمایی و ذهنیت باز میدارد. (مکگوان، 2007)