تعامل فرهنگی میان ملتها، یکی از اصلیترین پیامدهای ارتباطات از دیرباز تاکنون بوده است و «زبان» به عنوان عنصر اصلی فرهنگ در این تعامل همواره نقشی اساسی داشته است. هر ملتی با ادبیات خود – چه کهن و چه نوزا- شناخته میشود و در تعاملات میان سرزمینهای مختلف، «ادبیاتِ» هر تمدنی نماینده آن تمدن و «زبان» آن واسطه ارتباط میان فرهنگهای ملل گوناگون است. «ادبیات»، چه به معنای هر آنچه در دایره فرهنگ میگنجد، مانند موسیقی و نمایش و سینما و رقص و شعر و داستان(Literatur)؛ و چه آنکه به معنای شعر و نثر فاخر باشد و مجموعۀ آثار مکتوب شاهکار یک ملت، یکی از مهمترین عناصری است که در تعاملات فرهنگی میان کشورها و ملتها دستخوش تأثیر و تأثر میشود. از این روی است که پس از این اثرگذاریها و اثرپذیریها، مفهوم «ادبیات جهانی» در مطالعات شاعران، نویسندگان و پژوهشگران ادبی معنا پیدا میکند و به تبع آن شاخهای از نقد ادبی به نام «ادبیات تطبیقی» پدید میآید.
ادبیات تطبیقی شاخهای از ادبیات است که به بررسی روابط فرهنگی بین ملل به واسطه ادبیات میپردازد و به عبارتی دیگر نوعی داد و ستد فرهنگی بین ملل را در گذر زمان مورد توجه قرار میدهد. این علم با این که مدت زمان زیادی از پیدایش آن نگذشته است (1828 تا امروز) دچار تغییر و تحولات فراوانی در جوامع علمی در جهت رشد و تکامل خود شده است و وجود مقالات و کتب فراوان همگی دال بر این مطلب است.
نقد تطبیقی در واقع مطالعهای است بین فرهنگی از طریق آثار ادبی که بهترین نماد و نمود هر حوزه تمدنی است. بنابراین اگر بناست مقایسه و تطبیقی بین میراث ادبی دو قوم انجام گیرد، میباید برخوردی فرهنگی بین دو تمدن در گذشته یا حال وجود داشته باشد. این برخورد میتواند در اثر روابط جغرافیایی، تاریخی و یا حتی تسلط نظامی ایجاد شده باشد. مثلاً مناسبات فرهنگی عمیقی که بین ایران و هند، و اعراب و کشورهای آسیای میانه وجود دارد و یا ارتباط تمدنی بین یونان و روم، و اروپا و امریکا باعث شده است که آثار ادبی مشابهی در این جوامع و اقوام آفریده شود. کشف رمز و راز این همانندیها، و داد و ستدها بر عهده نقد تطبیقی است. ارتباط فرهنگیِ بین اقوام و ملل میتواند موجب خلق اسطورههای مشابه و روایتهای همگون از داستان حیات بشری گردد و رسوخ این کهن الگوها در شعر و نثر زمینهای است برای پیدایش ادبیات تطبیقی. گاه نیز مسأله سادهتر از اینهاست و سخن از حلّ و هضم اثر ادبی ملتی در ملت دیگر است. بیتردید ادبیات تطبیقی حاصل تمدن شرق و غرب است؛ چرا که بعد از آمدن انگلیسیها به هند و تحقیق در اسطورهها و زبانهای باستانی موجب تأثیر و تأثرات ادبی شد.
اما چه چیز سبب پیدایش این نوع نقد ادبی و دانش تطبیقی در میان دیگر دانشها گردید؟ باید گفت دانشهای تطبیقی، واکنشی است مثبت به تخصصی شدن افراطی علوم و از این جهت است که این دانش ماهیت بین رشتهای دارد. حتی این مسأله به لحاظ روانشناسی اجتماعی هم قابل بررسی است. یک شاعر و نویسنده، نباید در یک جزیره منحصر به فرد محصور بماند بلکه دانش او باید با دیگر دانشها ممزوج شود چرا که از لحاظ روششناسانه و معرفتشناسانه، هر شیء در قیاس با چیز دیگر شناخته میشود: تُعرف الاشیاء باضداده.
نوع نگرش پژوهشگران به این رشته از آغاز تاکنون گوناگون بوده است که منجر به زمینههای پژوهشی متفاوتی شده است، به طوری که هر کدام از این پژوهشگران، ادبیات تطبیقی را گاه با مد نظر قرار دادن اختلاف زبان و اثبات ارتباط تاریخی و گاه با مد نظر قرار دادن ارتباط آن با سایر رشتهها و به بیان دیگر توجه به شاخههایی از آن و بیتوجهی به برخی دیگر باعث پیدایش تعاریف و نظریهها و مکاتب متفاوتی شدهاند که در رأس آنها دو مکتب بنیادین فرانسوی و آمریکایی قرار دارد و سایر نحلههای امروزی همگی از آنها متأثر هستند.
مکتب فرانسوی: نظریهپردازان این مکتب معتقدند، ادبیات تطبیقی شاخهای از تاریخ ادبیات است که به بررسی روابط ادبی بین ملتها و فرهنگهای مختلف میپردازد. میتوان گفت ادبیات تطبیقی در یک جمله به بررسی تأثیر و تأثرات ادبی با تمرکز بر دو اصل عمده تفاوت زبانی بین دو ملت و در نتیجه دو فرهنگ مختلف و اثبات رابطه تاریخی بین آن دو میپردازد و در تلاش برای ردیابی یک ایده خاص و موتیف در میان ملل مختلف است.
مکتب آمریکایی: در تعریف این مکتب باید گفت ادبیات در فراسوی مرزهای ادبی به عنوان یک کلیت با تأکید بر اصل زیباییشناسی و هنر و ادب مورد توجه قرار میگیرد، این که ادبیات در فراسوی مرزهای ادبی مطرح میشود از مقایسهایی است که بین مکتب یاد شده و مکتب فرانسوی است به طوری که مکتب فرانسوی ادبیات تطبیقی بیشتر به شواهدی توجه دارد که بتواند تأثیرپذیری و تأثیرگذاری را اثبات کند و مرزهای پژوهشهای ادبیات تطبیقی را به دقت ترسیم میکند؛ در حالی که مکتب آمریکایی محدودیت و مرزی برای نقد تطبیقی قائل نمیشود.
اما دلیل این دو رویکرد متفاوت چیست؟ به این سؤال میتوان پاسخی جامعهشناسانه داد. مکتب فرانسوی ادبیات تطبیقی، در دورهای به وجود آمد که ادبیات فرانسه نقطه عطفی برای ادبیات جهان محسوب میشد و بشدت بر ادبیات دیگر ملل تأثیر میگذاشت، از این جهت این مکتب بر لزوم تأثرپذیری ادبیات ملل از یکدیگر تأکید میورزد. اما مکتب آمریکایی صرف تشابه را در نقد تطبیقی کافی میداند چراکه ادبیات آمریکا پیشینهای نداشته و بر ادبیات ملل دیگر نیز تأثیری نگذاشته است.
ادبیات تطبیقی، رشتهای میان رشتهای است که متخصصان آن ادبیات را در سراسر زبانها (انگلیسی، آلمانی، روسی، فارسی، عربی و…)، در سراسر ژانرهای ادبی (کلاسیسم، رمانتیسم، دادائیسم و…)، در سراسر رشتهها (ادبیات و روانشناسی، ادبیات و تاریخ، ادبیات و جامعهشناسی، ادبیات و معماری و…) و در سراسر دورهها و زمانها بررسی میکنند. تمامی تعاریفی که از ادبیات تطبیقی در قالب رویکردهای آن وجود دارد حائز یک عنصر مشترک است و آن دادوستد فرهنگی و کشف روابط فرهنگی و رسیدن به یک وحدت در فراسوی مرزهاست؛ تا جایی که آثار مشابهی که بدون ارتباط فرهنگی و ادبی بین ادبیات ملل مختلف به وجود میآیند موضوع بحث ادبیات تطبیقی قرار نمیگیرد، زیرا این مشابهتها حاصل اشتراکات روحی انسانها با یکدیگر است نه ثمره اخذ و اقتباس ادبی ملتها مانند رابطههای عاشقانه مردم و شباهتهای نحوه پیدایش و شکلگیری آن که در اکثر موارد شبیه به هم است.
از این جهت میان ادبیات تطبیقی و مطالعات فرهنگی، رابطهای دیالکتیکی وجود دارد. در حقیقت ادبیات تطبیقی، نقاط اشتراک و اختلاف متون، آراء و اندیشههای گوناگون را روشن میسازد اما آنجا که علت این شباهتها و تفاوتها مطرح میشود، این دانش فرهنگشناسی است که به کمک ادبیات تطبیقی میآید. یکی از شاخههای مطالعات فرهنگی «تبارشناسی» است که هم وارد حوزه فیلولوژی و زبانشناسی میشود و هم علت اشتراکات آراء و اقوال را کشف میکند. از سوی دیگر، ادبیات یکی از مؤلفههای اصلی فرهنگ هر جامعه است؛ بنابراین ادبیات نیز به کمک مطالعات فرهنگی میآید و گلوگاه فرهنگ را به ما نشان میدهد.