نمایشگاه «تاب»: در و دیواری که توانمندی را جار زد
علی ربیعی، رئیس انجمن_ایرانی_مطالعات_فرهنگی_و_ارتباطات
وقتی پا به نخستین نمایشگاه کشوری «تاب» گذاشتم، این مکان برای من فقط محل برگزاری یک رویداد نبود. آنجا «نه یک نمایشگاه بود و نه یک گالری»؛ بلکه دیوارهایی بود پر از نقش عشق، روح انسانی، خلاقیت، نوآوری و امید به زندگی که چشم را نوازش میداد.
این جمله یک توصیف نیست، بلکه بازتعریف واقعیتِ قابل لمس آن فضا است؛ واقعیتی که هر قدم در سالن آن را تأیید میکرد. در واقع بازدید از این نمایشگاه، یک تجربه بود. تجربهای که نشان میداد هنر در اینجا نه «شیء» است و نه «اثر»، بلکه زبان زیستهی آدمهاییست که سالها فرصت برابر نداشتهاند اما هرگز امید را کنار نگذاشتهاند.
نمایشگاه «تاب»، مثل آینهای بود که میشد پویایی جامعه و عدالت اجتماعی را در آن اندازه گرفت. نه بر اساس زیباییشناسی، بلکه بر اساس میزان فرصتی که به انسانها برای دیده شدن میدهد. اینجا قرار نبود ما توانمند کنیم؛ اینجا قرار بود «توانمندی» را ببینیم.
جامعه _اگر بخواهد جامعه پویایی باشد_ باید بتواند صداهای خاموش را از نقشهای همین دیوارها بشنود. وگرنه همان میشود که نیما فریادش زد: «ای آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید …»
این بچهها، این هنرمندان، این جوانانی که هر کدام حرفی برای گفتن داشتند: «یک تابلو دارم»، «سه تا کار دارم»، «تو تیم اجرایی بودم و آثار را تحویل گرفتم»، نه فقط شرکتکنندههای یک نمایشگاه بودند، بلکه حاملان تجربههایی هستند که «ما باید از آنها یاد بگیریم». اینها صاحبان روایتاند، ما وامدار شنیدن.
آنجایی که یکی از همین بچهها گفت «فقط یه نقاشی داشتم»، اما محکم و با چشمانی درخشان و پر از امید از «عالی بودن» گالری حرف زد، برای من یک پیام شفّاف داشت: ما باید به گونهای فضا را بسازیم که حتی یک فرصت کوچک هم بتواند امید یک انسان را شعلهور کند.
یا آن جوانی که گفت «از بچههای ما حمایت کنین و کنارمون باشین»، نه درخواست مادی داشت و نه مطالبه پیچیده؛ درخواستش شفاف و بنیادی بود: کنارشان بایستیم.
در آثار چوبی، پوسترها، نقاشیها و تکنیکهای متنوع، چیزی فراتر از هنر جریان داشت: اراده و مقاومت. ارادهای که در برابر نامرئیسازی اجتماعی افراد دارای معلولیت ایستاده بود و مقاومت در برابر این تصور غلط که معلولیت یعنی ناتوانی.
واقعیت این است که «تاب» فقط نمایش هنر نبود؛ نمایش امکان بود. نمایش «آدمهایی که جامعه باید آنها را جدی بگیرد» و نمایش اینکه خیر جمعی نه یک شعار، بلکه یک وظیفه اجتماعی و یک تمرین روزانه برای عدالت است.
این نمایشگاه بار دیگر نشان داد که معلولیت یک «وضعیت جسمانی» است، اما ناتوانی اغلب محصول «نابرابری فرصت» است. این فضا سرشار از روح انسانی بود، اما در لایه زیرینش یک پیام بزرگ به جامعه داشت: اینکه اگر ما فضا نسازیم، اگر پنجره باز نکنیم، اگر صداها را نشنویم، جامعه از درون تهی میشود. هنر وقتی کنار نادیدهشدهترین گروههای خاموش جامعه قرار میگیرد، فقط هنر نیست؛ سیاست اجتماعی است، عدالت است، بازتوزیع فرصت است. جامعه زمانی انسانیتر و پویاتر میشود که به جای صرفا تمرکزکردن بر «توانمندسازی»، بفهمیم که توانمندی همینجا هست؛ فقط باید دیده و پرورش داده شود تا به شکوفایی برسد.
در واقع «خیر جمعی» از همینجا آغاز میشود. از اینکه بفهمیم ارزش یک جامعه به تعداد آدمهایی نیست که میدرخشند، بلکه به تعداد آدمهاییست که فرصت درخشش پیدا میکنند و در این راه به هر میزان که برایمان مقدور است یاریشان کنیم.


